امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

در بیان فضائل و مناقب و مکارم اخلاق آن حضرت علیه السّلام

از(اربعین مؤ ذّن ) و (تاریخ خطیب ) و غیره نقل شده که جابر روایت کرده که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خداوند تبارک و تعالى فرزندان هر پیغمبرى را از صُلبْ او آورد وفرزندان مرا از صلب من و از صلب علىّ بن ابى طالب علیه السّلام آفرید...   به درستى که فرزندان هر مادرى را نسبت به سوى پدر دهند مگر اولاد فاطمه که من پدر ایشانم . مؤ لف گوید: از این قبیل احادیث بسیار است که دلالت دارد بر آنکه حسنین علیهماالسّلام دو فرزند پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى باشند و امیرالمؤ منین علیه السّلام در جنگ صفّین هنگامى که حضرت حسن علیه السّلام سرعت کرد از براى جنگ بامعاویه ، فرمود: باز دارید حسن را و مگذارید که به سوى جنگ رود؛ چه من دریغ دارم و بیمناکم که حسن و حسین کشته شوند و نسل رسول خدا منقطع گردد. ابن ابى الحدید گفته : اگر گویند که حسن و حسین پسران پیغمبرند، گویم هستند؛ چه خداوند که در آیه مباهله فرماید:(اَبْاَّءناَّ)(12) جز حسن و حسین را نخواسته ، و خداوند عیسى را از ذرّیت ابراهیم شمرده اهل لغت خلافى ندارند که فرزندان دختر ازنسل پدر دخترند، و اگر کسى گوید که خداوند فرموده است : (ما کانَ محمّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالکُمْ)(13) یعنى نیست محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم پدر هیچ یک از مردان شما؛ در جواب گوئیم که محمّد را پدر ابراهیم ابن ماریه دانى یا ندانى ؟ به هر چه جواب دهد جواب من در حقّ حسن و حسین همان است . همانا این آیه مبارکه در حّق زید بن حارثه وارد شد؛ چه او را به سنّت جاهلیّت فرزند رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى شمردند و خداوند در بطلان عقیدت ایشان این آیه فرستاد که محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم پدر هیچ یک از مردان شما نیست لکن نه آن است که پدر فرزندان خود حسنین و ابراهیم نباشد.(14) در جمله اى از کتب عامّه روایت شده که حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم دست حسنین را گرفت و فرمود - در حالى که اصحابش جمع بودند - :
اى قوم ! آن کس که مرا دوست دارد و ایشان را و پدر و مادر ایشان را دوست دارد، در قیامت با من در بهشت خواهد بود.(15) و بعضى این حدیث را نظم کرده اند:
شعر :
اَخَذَ النَّبِىُّ یَدَ الْحُسَیْنِ وَصِنْوِهِ
یَوْماً وَ قالَ وَ صَحْبُهُ فى مَجْمَعً
مَنْ وَدَّنی یا قَومِ اَوْ هذیْن اَو
اَبَوَیْهما فَالْخُلْدُ مَسْکَنُهُ مَعی (16)
و روایت شده که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم حسنین را بر پشت مبارک سوار کرد حسن را بر اَضلاع راست و حسین را بر اَضلاع چپ و رختى برفت و فرمود:بهترین شترها،شتر شما است و بهترین سوارها، شمائید و پدر شما فاضلتر از شما است .(17)
ابن شهر آشوب روایت کرده که مردى در زمان رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم گناهى کرد و از بیم پنهان شد تا هنگامى که حسنین را تنها یافت ، پس ایشان را بر گرفت و بر دوش خود سوار کرد و به نزد حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم آورد و عرض کرد: یا رسول اللّه !اِنّى مُسْتَجیرٌ باللّه وَ بِهِما؛ یعنى من پناه آورده ام به خدا و به این دو فرزندان تو از آن گناه که کرده ام ، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم چنان بخندید که دست به دهان مبارک گذاشت و فرمود بر او که آزادى و حسنین را فرمود که شفاعت شما را قبول کردم در حقّ او، پس این آیه نازل شد (وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ(18)...).(19)
و نیز ابن شهر آشوب از سلمان فارسى روایت کرده که حضرت حسین علیه السّلام بر ران رسول خداى صلى اللّه علیه و آله و سلّم جاى داشت پیغمبر او را مى بوسید و مى فرمود:تو سیّد پسر سیّد و پدر ساداتى و امام و پسر امام و پدر امامانى وحجّت پسر حجّت و پدر حجّتهاى خدائى ، از صُلب تو نُه تن امام پدید آیند و نُهم ایشان قائم آل محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم است .(20)
و شیخ طوسى به سند صحیح روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السّلام دیر به سخن آمد روزى حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم آن حضرت رابه مسجد برد در پهلوى خویش بازداشت و تکبیر نماز گفت ، امام حسین علیه السّلام خواست موافقت نماید درست نگفت ، حضرت از براى او بار دیگر تکبیر گفت و او نتوانست ، باز حضرت مکرّر کرد تا آنکه در مرتبه هفتم درست گفت به این سبب هفت تکبیر در افتتاح نماز سنّت شد.(21)
وابن شهر آشوب روایت کرده است که روزى جبرئیل به خدمت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم آمد به صورت دحیه کلبى و نزد آن حضرت نشسته بود که ناگاه حسنین علیهماالسّلام داخل شدند و چون جبرئیل را گمان دحیه مى کردند به نزدیک او آمدند و از او هدیّه مى طلبیدند، جبرئیل دستى به سوى آسمان بلند کرد سیبى و بهى و انارى براى ایشان فرود آورد و به ایشان داد. چون آن میوه ها را دیدند شاد گردیدند و نزدیک حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم بردند حضرت از ایشان گرفت و بوئید و به ایشان ردّ کرد.
و فرمود که به نزد پدر و مادر خویش ببرید و اگر اوّل به نزد پدر خود ببرید بهتر است پس آنچه آن حضرت فرموده بود به عمل آوردند و در نزد پدر و مادر خویش ماندند تا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم نزد ایشان رفت و همگى از آن میوه ها تناول کردند و هر چه مى خوردند به حال اوّل برمى گشت و چیزى ازآن کم نمى شد و آن میوه ها به حال خود بود تاهنگامى که حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت و باز آنها نزد اهل بیت بود و تغییرى در آنهابه هم نرسید تا آنکه حضرت فاطمه علیهاالسّلام رحلت فرمود پس انار بر طرف شد وچون حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام شهید شد بِهْ برطرف شد و سیب ماند، آن سیب را حضرت امام حسن علیه السّلام داشت تاآنکه به زهر شهید شد و آسیبى به آن نرسید، بعد از آن نزد امام حسین علیه السّلام بود.
حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: وقتى که پدرم در صحراى کربلا محصور اهل جور و جفابود آن سیب را در دست داشت و هر گاه که تشنگى بر او غالب مى شد آن را مى بوئید تا تشنگى آن حضرت تخفیف مى یافت چون تشنگى بسیار بر آن حضرت غالب شد و دست ازحیات خود برداشت دندان بر آن سیب فرو برد چون شهید شد هر چند آن سیب را طلب کردند نیافتند، پس آن حضرت فرمود که من بوى آن سیب را از مرقد مطّهر پدرم مى شنوم هنگامى که به زیارت او مى روم وهر که از شیعیان مخلص ما در وقت سحر به زیارت آن مرقد معطّر برود بوى سیب راازآن ضریح منور مى شنود.(22)
و از (امالى ) مفید نیشابورى مروى است که حضرت امام رضا علیه السّلام فرمود: برهنه مانده بودند امام حضرت امام حسن وامام حسین علیهماالسّلام ونزدیک عید بود پس حسنین علیهماالسّلام به مادر خویش فاطمه علیهاالسّلام گفتند: اى مادر! کودکان مدینه به جهت عید خود را آرایش و زینت کرده اند پس چراتو مارا به لباس آرایش نمى کنى وحال آنکه ما برهنه ایم چنانکه مى بینى ؟ حضرت فاطمه علیهاالسّلام فرمود: اى نوردیدگان من ! همانا جامه هاى شمانزد خیّاط است هر گاه دوخت و آورد آرایش مى کنم شما را به آن در روز عید و مى خواست به این سخن خوشدل کند ایشان را، پس شب عید شد دیگر باره اعاده کردند کلام پیش را،گفتند امشب شب عید است پس چه شد جامه هاى ما؟ حضرت فاطمه گریست از حال ترحّم بر کودکان و فرمود: اى نوردیدگان ! خوشدل باشید هر گاه خیّاط آورد جامه هارا زینت مى کنم شما را به آن ان شاءاللّه ،پس چون پاسى از شب گذشب ناگاه کوبید دَرِخانه را کوبنده اى ، فاطمه علیهاالسّلام فرمود: کیست ؟ صدائى بلند شد که اى دختر پیغمبر خدا!بگشا در را که من خیّاط مى باشم جامه هاى حسنین علیهماالسّلام را آورده ام ، حضرت فاطمه علیهاالسّلام فرمود چون در را گشودم مردى دیدم با هیبت تمام و بوى خوشى پس دستار بسته اى به من داد و برفت . پس فاطمه علیهاالسّلام به خانه آمد گشود آن دستار را دید در وى بود دو پیراهن و دو ذراعه و دو زیر جامه و دو رداء و دو عمامه و دو کفش ، حضرت فاطمه علیهاالسّلام بسى شاد و مسرور شد، پس حسنین علیهماالسّلام را بیدار کرد و جامه ها را به ایشان پوشانید، پس چون روز عید شد پیغمر صلى اللّه علیه و آله و سلّم بر ایشان وارد شد و حسنین را بدان زینت دید ایشان را ببوسید و مبارک باد گفت و بر دوش خویش ‍ حسنین را برداشت و به سوى مادرشان برد، فرمود: اى فاطمه ! آن خیّاطى که جامه ها را آورد شناختى ؟ عرضه داشت نه به خدا سوگند نشناختم او را و نمى دانستم که من جامه نزد خیّاط داشته باشم خدا و رسول داناترند به این مطلب ، فرمود: اى فاطمه ! آن خیّاط نبود بلکه او رِضْوان خازِن جنّت بوده و جامه ها از حلل بهشت بوده ، خبر داد مرا جبرئیل ازنزد پرودگار جهانیان .(23)
و قریب به این حدیث است خبرى که در(منتخب ) روایت شده که روز عید حسنین علیهماالسّلام به حضور مبارک رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم آمدند و لباس نو خواستند جبرئیل جامه هاى دوخته سفید براى ایشان آورد و حسنین علیهماالسّلام خواهش لباس رنگین نمودند.رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم طشت طلبید و حضرت جبرئیل آب ریخت حضرت مجتبى علیه السّلام خواهش رنگ سبز نمود و حضرت سیّد الشّهداء خواهش رنگ سرخ نمود و جبرئیل گریه کرد و اخبار داد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم رابه شهادت آن دو سبط واینکه حسن علیه السّلام آغشته به زهر شهید مى شود وبدن مبارکش سبز شود و حضرت امام حسین علیه السّلام آغشته به خون شهید شود.(24)
عیّاشى و غیر او روایت کرده اند که روزى امام حسین علیه السّلام به جمعى از مساکین گذشت که عباهاى خود را افکنده بودند ونان خشکى در پیش داشتند ومى خوردند چون حضرت را دیدند او را دعوت کردند، حضرت ازاسب خویش فرودآمدو فرمود: خداوند مّتکبران را دوست نمى دارد ونزد ایشان نشست وباایشان تناول فرمود، پس به ایشان فرمود که من چون دعوت شمارا اجابت کردم شما نیز اجابت من کنید و ایشان را به خانه برد و به جاریه خویش فرمود که هر چه براى مهمانان عزیز ذخیره کرده اى حاضر ساز وایشان را ضیافت کرد وانعامات و نوازش کرده وروانه فرمود.(25)
و از جود و سخاى آن حضرت روایت شده که مرد عربى به مدینه آمد و پرسید که کریمترین مردم کیست ؟ گفتند حسین بن على علیه السّلام ،پس به جستجوى آن حضرت شد تاداخل مسجد شد دید که آن حضرت در نماز ایستاده پس شعرى (26) چند در مدح و سخاوت آن حضرت خواند. چون حضرت ازنماز فارغ شد فرمود که اى قنبر آیا از مال حجاز چیزى به جاى مانده است ؟ عرض کرد:بلى چهارهزاردینار، فرمود حاضر کن که مردى که اَحَقّ است از ما به تصّرف در آن حاضر گشته ، پس به خانه رفت و رداى خود را که از بُرد بود از تن بیرون کرد و آن دنانیر را در بُرد پیچید و پشت در ایستاد واز شرم روى اعرابى از قلّت زر از شکاف در دست خود را بیرون کرد و آن زرها را به اعرابى عطا فرمود و شعرى (27) چند در عذرخواهى از اعرابى خواند، اعرابى آن زرها را بگرفت و سخت بگریست ، حضرت فرمود: اى اعرابى ! گویا کم شمردى عطاى ما را که مى گریى ،عرض کرد: بر این مى گریم که دست با این جود و سخا چگونه در میان خاک خواهد شد!
و مثل این حکایت را از حضرت حسن علیه السّلام نیز روایت کرده اند.
مؤ لف گوید: که بسیارى از فضائل است که گاهى از امام حسن علیه السّلام روایت مى شود وگاهى از امام حسین علیه السّلام و این ناشى از شباهت آن دو بزرگوار است در نام که اگر ضبط نشود تصحیف و اشتباه مى شود.
و در بعضى از کتب منقول است از عصام بن المصطلق شامى که گفت : داخل شدم در مدینه معظّمه پس چون دیدم حسین بن على علیهماالسّلام را پس تعّجب آورد مرا، روش نیکو ومنظر پاکیزه او، پس ‍ حسد مرا واداشت که ظاهر کنم آن بغض و عداوتى را که در سینه داشتم از پدراو، پس نزدیک او شدم و گفتم توئى پسر ابو تراب ؟.
(مؤ لّف گوید:که اهل شام از امیرالمؤ منین علیه السّلام به ابو تراب تعبیر مى کردند وگمان مى کردند که تنقیص آن جناب مى کنندبه این لفظ و حال آنکه هر وقت ابو تراب مى گفتند گویا حُلى و حلل به آن حضرت مى پوشانیدند...).
بالجمله ؛ عصام گفت :گفتم به امام حسین علیه السّلام توئى پسر ابوتراب ؟فرمود:بلى .
قال فَبالَغْتُ فى شَتْمِهِ وَ شَتْم اَبیِه ؛ یعنى هر چه توانستم دشنام و ناسزا به آن حضرت گفتم .
فَنَظَرَ اِلَىَّ نَظْرَةَ عاطِفٍ رَؤُفٍ؛ پس نظرى از روى عطوفت و مهربانى بر من کرد و فرمود:
(اَعُوذُباِللّهِ مِنَ الشَیطانِ الَّرجیم بِسْمِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ الا یات الیه قوله ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ).(28)
و این آیات اشارت است به مکارم اخلاق که حقّ تعالى پیغمرش را به آن تاءدیب فرموده از جمله آنکه به میسور از اخلاق مردم اکتفا کند و متوقّع زیادتر نباشد و بد را به بدى مکافات ندهد و از نادانان رو بگرداند و در مقام وسوسه شیطان پناه به خدا گیرد. ثُمَّ قالَ:خَفِّضْ عَلَیْکَ اِسْتَغْفِرِ اللّهَ لی وَلَکَ.
پس فرمود به من ، آهسته کن و سبک و آسان کن کار را بر خود ،طلب آمرزش کن از خدا براى من و براى خودت ، همانا اگر طلب یارى کنى از ما تو را یارى کنم و اگر عطا طلب کنى ترا عطا کنم و اگر طلب ارشاد کنى تو را ارشاد کنم . عصام گفت : من از گفته و تقصیر خود پشیمان شدم و آن حضرت به فراست یافت پشیمانى مرا فرمود:
(لا تَثْریبَ عَلَیْکُم الْیَوْمَ یَغْفِرُاللّهُ لَکُمْ وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ).(29)
واین آیه شریفه از زبان حضرت یوسف پیغمبر است به برادران خود که در مقام عفو از آنها فرمود که عتاب و ملامتى نیست بر شما، بیامرزد خداوند شماها را و اوست ارحم الرّاحمین .
پس آن جناب فرمود به من که از اهل شامى تو؟ گفتم : بلى . فرمود: شِنْشِنَة اِعْرِفُها مِنْ اَخْزَمٍ و این مثلى است که حضرت به آن تمثل جُست : حاصل اینکه این دشنام و ناسزا گفتن به ما، عادت و خوئیست در اهل شام که معاویه در میان آنهاسنّت کرده پس فرمود: حیّانآ اللّه وَ ایّاکَ هر حاجتى که دارى به نحو انبساط و گشاده روئى حاجت خود را از ما بخواه که مى یابى مرا در نزد افضل ظّن خود به من ان شاءاللّه تعالى . عصام گفت : از این اخلاق شریفه آن حضرت در مقابل آن جسارتها و دشنامها که از من سر زد و چنان زمین بر من تنگ شد که دوست داشتم به زمین فرو بروم ، لا جرم از نزد آن حضرت آهسته بیرون شدم در حالى که پناه به مردم مى بردم به نحوى که آن جناب ملتفت من نشود لکن بعد از آن مجلس نبود نزد من شخصى دوست تر از آن حضرت و از پدرش .
از(مقتل خوارزمى ) و (جامع الا خبار)روایت شده است که مردى اعرابى به خدمت امام حسین علیه السّلام آمد و گفت : یا بن رسول اللّه ! ضامن شده ام اداى دیت کامله را و اداى آن را قادر نیستم لا جرم با خود گفتم که باید سئوال کرد از کریم ترین مردم و کسى کریمتر از اهل بیت رسالت علیهماالسّلام گمان ندارم . حضرت فرمود:یااَخا العرب ! من سه مساءله از تو مى پرسم اگر یکى را جواب گفتى ثلث آن مال را به تو عطا مى کنم و اگر دو سئوال را جواب دادى دو ثُلث مال خواهى گرفت و اگر هر سه را جواب گفتى تمام آن مال را عطا خواهم کرد، اعرابى گفت :یابن رسول اللّه ! چگونه روا باشد که مثل تو کسى که از اهل علم و شرفى از این فدوى که یک عرب بدوى بیش نیستم سؤ ال کند؟ حضرت فرمود که از جدّم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود: الْمعروُف بِقَدْرِ الْمعرِفَةَ؛باب معروف و موهبت به اندازه معرفت به روى مردم گشاده باید داشت ، اعرابى عرض کرد: هر چه خواهى سئوال کن اگر دانم جواب مى گویم و اگر نه از حضرت شما فرا مى گیرم و لا قُوَّة اِلاّ باِللّهِ.
حضرت فرمود: که افضل اعمال چیست ؟ گفت : ایمان به خداوند تعالى .
فرمود:چه چیز مردم را از مهالک نجات مى دهد؟ عرض کرد: توکّل و اعتماد بر حقّ تعالى . زینت آدمى در چه چیز است ؟ اعرابى گفت : علمى که به آن عمل باشد. فرمود که اگر بدین شرف دست نیابد؟ عرض ‍ کرد:مالى که با مروّت و جوانمردى باشد.
فرمود که اگر این را نداشته باشد؟ گفت : فقر و پریشانى که با آن صبر و شکیبائى باشد.
فرمود:اگر این را نداشته باشد؟ اعرابى گفت که صاعقه اى از آسمان فرود بیاید و او را بسوزاند که او اهلیّت غیر این ندارد.
پس حضرت خندید و کیسه اى که هزار دینار زر سرخ داشت نزد او افکند وانگشترى عطا کرد او را، که نگین آن دویست درهم قیمت داشت و فرمود که به این زرها ذمّه خود را برى کن و این خاتم را در نفقه خود صرف کن .اعرابى آن زرها را برداشت و این آیه مبارکه را تلاوت کرد: (اَللّهُ اَعُلَمُ حُیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه (30)).(31)
و ابن شهر آشوب روایت کرده که چون امام حسین علیه السّلام شهید شد بر پشت مبارک آن حضرت پینه ها دیدند از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام پرسیدند که این چه اثرى است ؟ فرمود: از بس که انبانهاى طعام و دیگر اشیاء چندان بر پشت مبارک کشید و به خانه زنهاى بیوه و کودکان یتیم و فقراء و مساکین رسانید این پینه ها پدید گشت .(32) و از زهد و عبادت آن حضرت روایت شده است که بیست و پنج حجّ پیاده به جاى آورد و شتران و محملها از عقب او مى کشیدند و روزى به آن حضرت گفتند که چه بسیار از پروردگار خود ترسانى ؟ فرمود که از عذاب قیامت ایمن نیست مگر آنکه در دنیا از خدا بترسد.(33)
و ابن عبدربّه در کتاب (عقد الفرید) روایت کرده است که خدمت على بن الحسین علیه السّلام عرض شد که چرا کم است اولاد پدر بزرگوار شما؟ فرمود: تعجّب است که چگونه مثل من اولادى از براى او باشد؛ چه آنکه پدرم در هر شبانه روز هزار رکعت نماز مى کرد پس چه زمان فرصت مى کرد که نزد زنها برود!؟(34)
و سیّد شریف زاهد ابو عبداللّه محمّد بن على بن الحسن ابن عبد الّرحمن علوى حسینى در کتاب (تغازى ) روایت کرده از ابوحازم اعرج که گفت : حضرت امام حسن علیه السّلام تعظیم مى کرد امام حسین علیه السّلام را چنانکه گویا آن حضرت بزرگتر است از امام حسن علیه السّلام .
و از ابن عبّاس روایت کرده که گفت : سبب آن را پرسیدم از امام حسن علیه السّلام ؟ فرمود که از امام حسین علیه السّلام هیبت مى برم مانند هیبت امیرالمؤ منین علیه السّلام ، و ابن عبّاس گفته که امام حسن علیه السّلام با ما در مجلس نشسته بود هرگاه که امام حسین علیه السّلام مى آمد در آن مجلس حالش را تغییر مى داد به جهت احترام امام حسین علیه السّلام .
و به تحقیق بود حسین بن على علیه السّلام زاهد در دنیا در زمان کودکى و صِغَر سنّ و ابتداء امرش و استقبال جوانیش ، مى خورد با امیرالمؤ منین علیه السّلام از قوت مخصوص او، و شرکت و همراهى مى کرد با آن حضرت در ضیق و تنگى و صبر آن حضرت و نمازش نزدیک به نماز آن حضرت بود و خداوند قرار داده بود امام حسن وامام حسین علیهماالسّلام را قُدوه و مقتداى امّت ، لکن فرق گذاشته بود ما بین اراده آنها تا اقتدا کنند مردم به آن دو بزرگوار، پس اگر هر دو به یک نحو و یک روش بودند مردم در ضیق واقع مى شدند.
روایت شده از مسروق که گفت : وارد شدم روز عرفه بر حسین بن على علیه السّلام و قدح هاى سویق مقابل آن حضرت و اصحابش گذاشته شده بود و قرآنها در کنار ایشان بود یعنى روزه بودند و مشغول خواندن قرآن بودند، و منتظر افطار بودند که به آن سویق افطار نمایند پس ‍ مساءله اى چند از آن حضرت پرسیدم جواب فرمود، آنگاه از خدمتش ‍ بیرون شدم ؛ پس از آن خدمت امام حسن علیه السّلام رفتم دیدم مردم خدمت آن جناب مى رسند و خوانهاى طعام موجود و بر آنها طعام مهیّا است و مردم از آنها مى خورند و با خود مى برند، من چون چنین دیدم متغیّر شدم حضرت مرا دید که حالم تغییر کرده پرسید: اى مسروق چرا طعام نمى خورى ؟ گفتم : اى آقاى من ! من روزه دارم و چیزى را متذکّر شدم ، فرمود: بگو آنچه در نظرت آمده ، گفتم : پناه مى برم به خدا از آنکه شما یعنى تو و برادرت اختلاف پیدا کنید، داخل شدم بر حسین علیه السّلام دیدم روزه است و منتظر افطار است و خدمت شما رسیدم شما رابه این حال مى بینم ! حضرت چون این را شنید مرا به سینه چسبانید فرمود: یابن الا شرس ! ندانستى که خداوند تعالى ما را دو مقتداى امّت قرار داد، مرا قرار داد مقتداى افطار کنندگان از شما، و برادرم را مقتداى روزه داران شما تا در وسعت بوده باشید.
و روایت شده که حضرت امام حسین علیه السّلام در صورت و سیرت شبیه ترین مردم بود به حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم و در شبهاى تار نور از جبین مبین و پائین گردن آن حضرت ساطع بود و مردم آن حضرت را به آن نور مى شناختند.(35)
و در مناقب ابن شهر آشوب و دیگر کتب روایت شده که حضرت فاطمه علیهاالسّلام حسنین علیهماالسّلام را به خدمت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم آورد و عرض کرد: یا رسول اللّه این دو فرزند را عطائى و میراثى بذل فرما، فرمود: هیبت و سیادت خود را به حسن گذاشتم و شجاعت وجود خود را به حسین عطا کردم ، عرض کرد راضى شدم .(36)
و به روایتى فرمود حسن را هیبت و حلم دادم و حسین را جود و رحمت .
و ابن طاوس از حذیفه روایت کرده است که گفت : شنیدم از حضرت حسین علیه السّلام در زمان حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم در حالتى که امام حسین علیه السّلام کودک بود که مى فرمود: به خدا سوگند! جمع خواهند شد براى ریختن خون من طاغیان بنى امّیه و سر کرده ایشان عمربن سعد خواهد بود، گفتم که حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم ، ترا به این مطلب خبر داده است ؟ فرمود که نه ، پس من رفتم به خدمت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم و سخن آن حضرت را نقل کردم ، حضرت فرمود که علم او علم من است .
وابن شهر آشوب از حضرت على بن الحسین علیه السّلام روایت کرده است که فرمود: در خدمت پدرم به جانب عراق بیرون شدیم و در هیچ منزلى فرود نیامد و از آنجا کوچ نکرد مگر اینکه یاد مى کرد یحیى بن زکّریا علیهماالسّلام را و روزى فرمود که خوارى و پستى دنیا است که سر یحیى را براى زن زانیه از زنا کاران بنى اسرائیل به هدیّه فرستادند.(37)
و در احادیث معتبره از طریق خاصّه و عامّه روایت شده است که بسیار بود که حضرت فاطمه علیهاالسّلام در خواب بود و حضرت امام حسین علیه السّلام در گهواره مى گریست و جبرئیل گهواره آن حضرت را مى جنبانید و با او سخن مى گفت و او را ساکت مى گردانید، چون فاطمه علیهاالسّلام بیدار مى شد مى دید که گهواره حسین علیه السّلام مى جنبد و کسى با او سخن مى گوید و لکن شخصى نمایان نیست چون از حضرت رسالت مى پرسید مى فرمود: اوجبرئیل است .(38)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.