چه از میدان گردون چتر خورشید |
نگون چون رایت عبّاس گردید |
بتول دوّمین اُمّ المَصائب |
چه خود را دید بى سالار و صاحب |
بر اَیتام برادر مادرى کرد |
بَنات النَّعش را جمع آورى کرد |
شفا بخش مریضان شاه بیمار |
غم قتل پدر بودش پرستار |
شدندى داغداران پیمبر |
درون خیمه سوزیده ز اخگر |
به پا شد از جفا و جور امّت |
قیامت بر شفیعان دست امّت |
شبى بگذشت بر آل پیمبر |
که زهرا بود در جنّت مُکدّر |
شبى بگذشت بر ختم رسولان |
که از تصویر آن عقل است حیران |
ز جمّال و حکایتهاى جمّال |
زبانِ صد چُه من ببریده و لال |
ز انگشت و ز انگشتر که بودش |
بود دُور از ادب گفت و شنودش (321) |
اگر صبح قیامت را شبى هست آن شب است امشب |
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب |
برادر جان ! یکى سر بر کن از خواب و تماشا کن |
که زینب بى تو چون در ذکر یاربّ یاربّ است امشب |
جهان پر انقلاب و من غریب این دشت پر وحشت |
تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب |
سَرَت مهمان خولى و تنت با ساربان همدم |
مرا باهر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب |
صَبا از من به زهرا گوبیا شام غریبان بین |
که گریان دیده دشمن به حال زینب است امشب (322) |
کاى بانوى بهشت بیا حال ما ببین |
ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین |
بنگر به حال زار جوانان هاشمى |
مردانشان شهید و زنان در عزا ببین (323) |
چُه بر مَقْتل رسیدند آن اسیران |
به هم پیوست نیسان و حزیران |
یکى مویه کنان گشتى به فرزند |
یکى شد مو کنان بر سوگ دلبند |
یکى از خون به صورت غازه مى کرد |
یکى داغ على را تازه مى کرد |
به سوگ گُلرخان سَروْ قامت |
به پا گردید غوغاى قیامت |
نظر افکند چون دخت پیمبر |
به نور دیده ساقىَ کوثر |
بناگه ناله هذا اَخى زد |
به جان خلد نار دوزخى زد |
ز نیرنگ سپهر نیل صورت |
سیه شد روزگار آل عصمت |
ترا طاقت نباشد از شنیدن |
شنیدن کى بود مانند دیدن (325) |
مَه جَبینان چون گسسته عقد دُرّ |
خود بر افکندند از پشت شتر |
حلقها از بهر ماتم ساختند |
شور محشر در جهان انداختند |
گشت نالان بر سر هر نوگلى |
از جگر هجران کشیده بلبلى |
زینب آمد بر سر بالین شاه |
خاست محشر از قِران مهر وماه |
دید پیدا زخمهاى بى عدید |
زخم خواره در میانه ناپدید |
هر چه جُستى مو به مو از وى نشان |
بود جاى تیر و شمشیر و سِنان |
بر حربگاه چو ره آن کاروان فتاد |
شور نشور واهمه را در گمان فتاد |
هر چند بر تن شهدا چشم کار کرد |
بر زخمهاى کارى تیر و کمان فتاد |
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان |
بر پیکر شریف امام زمان فتاد |
بى اختیار نعره هذا حُسَین از او |
سرزد چنانکه آتش او در جهان فتاد |
پس با زبان پر گله آن بَضْعَه رسول |
رُو در مدینه کرد که یا اَیُهَّا الرَّسوُل : |
این کشته فتاده به هامون حسین تست |
وین صید دست و پا زده در خون حسین تست |
این ماهى فتاده به دریاى خون که هست |
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست |
این خشک لب فتاده و ممنوع از فرات |
کز خون او زمین شده جیحون حسین تست |
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه |
خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست |
پس روى در بقیع و به زهرا خطاب کرد |
مرغ هوا و ماهى دریا کباب کرد |
کاى مونس شکسته دلان حال ما ببین |
مارا غریب و بى کس و بى آشنا ببین |
اولاد خویش را که شفیعان محشرند |
در ورطه عقوبت اهل جفا ببین |
تن هاى کشتگان همه در خاک و خون نگر |
سرهاى سروران همه در نیزه ها ببین |
آن تن که بود پرورشش در کنار تو |
غلطان به خاک معرکه کربلا ببین (329) |
زینب چو دید پیکر آن شه به روى خاک |
از دل کشید ناله به صد درد سوزناک |
کاى خفته خوش به بستر خون دیده باز کن |
احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن |
اى وارث سریر امامت به پاى خیز |
بر کشتگان بى کفن خود نماز کن |
طفلان خود به ورطه بحر بلانگر |
دستى به دستگیرى ایشان دراز کن |
برخیز صبح شام شد اى میر کاروان |
ما را سوار بر شتر بى جهاز کن |
یا دست ما بگیر و از این دشت پُر هراس |
بار دگر روانه به سوى حجاز کن |
همى گفت اى شه با شوکت وفَرّ |
ترا سر رفت و ما را افسر از سر |
دمى برخیز و حال کودکان بین |
اسیر و دستگیر کوفیان بین |
شیعَتى ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْکُرونی |
اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْشَهیدٍ فَانْدُبُونی (333) |