امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

در فرستادن یزید جواب نامه ابن زیاد را

چون نامه ابن زیاد به یزید رسید و از مضمون آن مطلع گردید در جواب نوشت که سرها را با اموال و اثقال ایشان به شام بفرست .

ابو جعفر طبرى در تاریخ خود روایت کرده که چون جناب سیّد الشهداء علیه السّلام شهید شد و اهل بیتش را اسیر کردند و به کوفه نزد ابن زیاد آوردند ایشان را در حبس نمود در اوقاتى که در محبس بودند، روزى دیدند که سنگى در زندان افتاد که با او بسته بود کاغذى و در آن نوشته بود که قاصدى در امر شما به شام رفته نزد یزید بن معاویه در فلان روز، و او فلان روز به آنجا مى رسد و فلان روز مراجعت خواهد کرد. پس هرگاه صداى تکبیر شنیدید بدانید که امر قتل شما آمده و به یقین شما کشته خواهید شد، و ...

  اگر صداى تکبیر نشنیدید پس امان براى شما آمده ان شاء اللّه . پس دو یا سه روز پیش از آمدن قاصد باز سنگى در زندان افتاد که با او بسته بود کتابى و تیغى و در آن کتاب نوشته بود که وصیّت کنید و اگر عهدى و سفارشى و حاجتى به کسى دارید به عمل آورید تا فرصت دارید که قاصد در باب شما فلان روز خواهد آمد. پس قاصد آمد و تکبیر شنیده نشد و کاغذ از یزید آمد که اسیران را به نزد من بفرست ، چون این نامه به ابن زیاد رسید آن ملعون مُخَفّر بن ثَعلَبه عائذى را طلبید که حامل سرهاى مقدّس ، او بوده باشد با شمر بن ذى الجوشن (379). و به روایت شیخ مفید سر حضرت را با سایر سرها به زحربن قیس داد و ابو برده اَزدى و طارق بن ابى ظبیان را با جماعتى از لشکر کوفه همراه زحر نمود(380).

بالجمله ؛ بعد از فرستادن سرها تهیّه سفر اهل بیت را نمود و امر کرد تا سیّد سجاد علیه السّلام را در غُل و زنجیر نمودند و مخدّرات سرادق عصمت را به روش اسیران بر شترها سوار کردند و مُخَفّر بن ثعلبه را با شمر بر ایشان گماشت و گفت ، عجلت کنید و خویشتن را به زحربن قیس ‍ رسانید؛ پس ایشان در طى راه سرعت کردند و به زحربن قیس پیوسته شدند.
مقریزى (381) در (خُطَط و آثار) گفته که زنان و صبْیان را روانه کرد و گردن و دستهاى على بن الحسین علیه السّلام را در غُل کرد و سوار کردند ایشان را بر اقتاب .(382)
در (کامل بهائى ) است که امام و عورات اهل البیت با چهارپایان خود به شام رفتند؛ زیرا که مالها را غارت کرده بودند امّا چهارپایان با ایشان گذارده بودند، و هم فرموده که شمر بن ذى الجوشن و مُخفّر بن ثَعْلَبه را بر سر ایشان مسلّط کرد و غل گران بر گردن امام زین العابدین علیه السّلام نهاد چنانکه دستهاى مبارکش بر گردن بسته بود. امام در راه به حمد خدا و تلاوت قرآن و استغفار مشغول بود و هرگز با هیچ کس سخن نگفت الاّ با عورات اهل البیت علیهماالسّلام انتهى .(383)
بالجمله ؛ آن منافقان سرهاى شهداء را بر نیزه کرده و در پیش روى اهل بیت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى کشیدند و ایشان را شهر به شهر و منزل به منزل با تمام شماتت و ذلّت کوچ مى دادند و به هر قریه و قبیله مى بردند تا شیعیان على علیه السّلام پند گیرند و از خلافت آل على علیه السّلام ماءیوس گردند و دل بر طاعت یزید بندند، و اگر هر یک از زنان و کودکان بر کشتگان مى گریستند نیزه دارانى که بر ایشان احاطه کرده بودند کعب نیزه بر ایشان مى زدند و آن بى کسان ستمدیده را مى آزردند تا ایشان را به دمشق رسانیدند.
چنانچه سیّد بن طاوس رحمه اللّه در کتاب (اقبال ) نقلاً عن کتاب (مصابیح النّور) از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که پدرم حضرت باقر علیه السّلام فرمود که پرسیدم از پدرم حضرت على بن الحسین علیه السّلام از بردن او را به نزد یزید، فرمود: سوار کردند مرا بر شترى که لنگ بود بدون روپوشى و جهازى و سَر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام بر نیزه بلندى بود و زنان ما پشت سر من بودند بر استران پالاندار وَالْفارِطَةُ خَلْفَنا و حَوْلَنا.
(فارطة ) یعنى آن جماعتى که از قوم ، پیش پیش مى روند که اسباب آب خود را درست کنند، یا آن که مراد آن جماعتى است که از حدّ درگذشتند در ظلم و ستم . و به هر معنى باشد یعنى این نحو مردم پشت سَر ما و گرد ما بودند با نیزه ها، هر گاه یکى از ما چشمش مى گریست سر او را به نیزه مى کوبیدند تا آنگاه که وارد دمشق شدیم ، و چون داخل آن بلده شدیم فریاد کرد فریاد کننده اى که : یا اهل الشام ! هُؤُلاُءِ سَبایا اَهْلِ الْبَیْتِ الْمَلْعُون (384)
و از (تِبْرمُذاب )(385) و غیره نقل شده : عادت کفّارى که همراه سرها و اسیران بودند این بود که در همه منازل سر مقدّس را از صندوق بیرون مى آوردند و بر نیزه ها مى زدند و وقت رحیل عود به صندوق مى دادند و حمل مى کردند در اکثر منازل مشغول شُرب خَمر مى بودند و در جمله از آنها بود: مُخفّر بن ثعلبه و زحر بن قیس و شمر و خولى و دیگران لعنهم اللّه جمیعاً.
مؤ لف گوید: که ارباب مَقاتل معروفه معتمده ترتیب منازل و مسافرت اهل بیت علیهماالسّلام را از کوفه به شام مرتّب نقل نکرده اند إ لاّ وقایع بعضى منازل را ولکن مفردات وقایع در کتب معتبره مضبوط است .
و در کتاب (386) منسوب به ابى مِخْنَف اسامى منازل را نامبرده و گفته که سرها و اهل بیت علیهماالسّلام را از شرقى حَصّاصه بردند و عبور دادند ایشان را به تکریت پس از طریق برّیّه عبور دادند ایشان را بر اعمى پس از آن بر دیر اَعْوُر پس از آن بر صَلیتا و بعد به وادى نخله و در این منزل ، صداهاى زنهاى جنّیه را شنیدند که نوحه مى خواندند و مرثیه مى گفتند براى حسین علیه السّلام ، پس از وادى نخله از طریق ارمینا رفتند و سیر کردند تا رسیدند به لِبا و اهل آنجا از شهر بیرون شدند و گریه و زارى کردند و بر امام حسین و پدرش و جدّش ، صلوات اللّه علیهم ، صلوات فرستادند و از قَتَلَه آن حضرت برائت جستند و لشکر را از آنجا بیرون کردند، پس عبور کردند به کَحیل و از آنجا به جُهَیْنَه و از جُهَیْنه به عامل موصل نوشتند که ما را استقبال کن همانا سر حسین با ما است . عامل موصل امر کرد شهر را زینت بستند و خود با مردم بسیار تا شش میل به استقبال ایشان رفت ، بعضى گفتند: مگر چه خبر است ؟ گفتند: سر خارجى مى آورند به نزد یزید برند، مردى گفت : اى قوم ! سر خارجى نیست بلکه سر حسین بن على علیهماالسّلام است همین که مردم چنین فهمیدند چهار هزار نفر از قبیله اَوس و خَزرج مهیا شدند که با لشکر جنگ کنند و سر مبارک را بگیرند و دفن کنند، لشکر یزید که چنین دانستند داخل موصل نشدند و از (تلّ اعفر) عبور کردند پس به (جبل سنجار) رفتند و از آنجا به نصیبین وارد شدند و از آنجا به عین الوردة و از آنجا به دعوات رفتند و پیش از ورود کاغذى به عامل دعوات نوشتند که ایشان را استقبال کند، عامل آنجا ایشان را استقبال کرد و به عزّت تمام داخل شهر شدند و سر مبارک را از ظهر تا به عصر در رَحْبه نصب کرده بودند، و اهل آنجا دو طایفه شدند که یک طایفه خوشحالى مى کردند و طایفه دیگر گریه مى کردند و زارى مى نمودند.
پس آن شب را لشکر یزید به شُرب خَمر پرداختند روز دیگر حرکت کردند و به جانب قِنَّسرین رفتند، اهل آنجا به ایشان راه ندادند و از ایشان تبرى جستند و آنها را هدف لعن و سنگ ساختند.
لاجرم از آنجا حرکت کردند و به مَعَرَّةُ النُّعمان رفتند و اهل آنجا ایشان را راه دادند و طعام و شراب براى ایشان حاضر کردند، یک روز در آنجا بماندند و به شَیْزر رفتند و اهل آنجا ایشان را راه ندادند، پس از آنجا به (کفر طاب ) رفتند و اهل آنجا نیز به ایشان راه ندادند و عطش بر لشکر یزید غلبه کرده بود و هر چه خولى التماس کرد که ما را آب دهید گفتند: یک قطره آب به شما نمى چشانیم همچنان که حسین و اصحابش ‍ را علیهماالسّلام لب تشنه شهید کردید. پس از آنجا رفتند به سیبور جمعى از اهل آنجا به حمایت اهل بیت علیهماالسّلام با آن کافران مقاتله کردند، جناب امّکلثوم در حقّ آن بلده دعا فرمود که آب ایشان گوارا و نرخ اجناسشان ارزان باشد و دست ظالمین از ایشان کوتاه باشد، پس از آنجا به حَماة رفتند اهل آنجا دروازه ها را ببستند و ایشان را راه ندادند.
پس از آن جا به حِمْص رفتند و از آنجا به بعلبک ، اهل بعلبک خوشحالى کردند و دف و ساز زدند، جناب امّکلثوم بر ایشان نفرین نمود به عکس ‍ سیبور، پس از آنجا به صومعه عبور کردند و از آنجا به شام رفتند.(387)
این مختصر چیزى است که در کتاب منسوب به اَبى مِخْنَف رحمه اللّه ضبط شده ، و در این کتاب و (کامل بهائى ) و (روضة الاحباب ) و (روضة الشهداء) و غیره قضایا و وقایع متعدّده و کرامات بسیار از اهل بیت علیهماالسّلام و از آن سر مطهّر در غالب این منازل نقل شده ، و چون نقل آنها به تفصیل منافى با این مختصر است ما در اینجا به ذکر چند قضیّه قناعت کنیم اگر چه ابن شهر آشوب در (مناقب ) فرموده :
وَ مِنْ مَناقبِهِ ما ظَهَرَ مِنَ الْمَشاهِدِ الّذَى یُقالُ لَهُ مَشْهَدُ الرّاءسِ مِنْ کَرْبَلاء الى عَسْقَلان وَ ما بَیْنَهما وَ الْمُوصِل وَ نَصیبین و حَماةِ وَ حِمْص وَ دِمَشْق وَ غیرِ ذلِکَ.(388)
و از این عبارت معلوم مى شود که در هریک از این منازل مشهد الراءس ‍ بوده و کرامتى از آن سر مقدّس ظاهر شده .
بالجمله ؛ یکى از وقایع و کرامات آن چیزى است که در (روضة الشهداء) فاضل کاشفى مسطور است که چون لشکر یزید نزدیک موصل رسیدند و به آنجا اطّلاع دادند اهل موصل راضى نشدند که سرها و اهل بیت وارد شهر شوند، در یک فرسخى براى آنها آذوقه و علوفه فرستادند و در آنجا منزل کردند و سر مقدّس را بر روى سنگى نهادند قطره خونى از حلقوم مقدس به آن سنگ رسید و بعد از آن همه سال در روز عاشورا خون تازه از آن سنگ مى آمد و مردم اطراف آنجا مجتمع مى شدند و اقامه مراسم تعزیه مى کردند و همچنین بود تا زمان عبدالملک مروان که امر کرد آن سنگ را از آن جا کندند و پنهان نمودند و مردم در محل آن سنگ گُنبدى بنا کردند و آن را مشهد نقطه نام نهادند.(389)
و دیگر وقعه حَرّان است که در جمله اى از کتب و هم در کتاب سابق مسطور است که چون سرهاى شهداء را با اُسراء به شهر حران وارد کردند و مردم براى تماشا بیرون آمدند از شهر، یحیى نامى از یهودیان مشاهده کرد که سر مقدّس لب او حرکت مى کند نزدیک آمد، شنید که این آیت مبارک تلاوت مى فرماید:
(وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبونَ).(390)
از این مطلب تعجّب کرد، داستان پرسید براى وى نقل کردند. ترحّمش ‍ گرفت ، عمامه خود را به خواتین علویات قسمت کرد و جامه خزى داشت با هزار درهم خدمت سیّد سجاد علیه السّلام داد، موکّلین اُسراء او را منع کردند او شمشیر کشید و پنج تن از ایشان بکشت تا او را کشتند بعد از آنکه اسلام آورد و تصدیق حقیقت مذهب اسلام نمود و قبر او در دروازه حرّان است و معروف به قبر یحیى شهید است و دعا نزد قبر او مستجاب است .(391)
و نظیر وقعه یحیى است وقعه زریر در عَسْقَلان که شهر را مزّین دید و چون شرح حال پرسید و مطلع شد، جامه هایى براى حضرت على بن الحسین و خواتین اهل بیت علیهماالسّلام آورد و موکّلین او را مجروح کردند.
و هم از بعض کتب نقل شده که چون به حَماة آمدند اهل آنجا از اهل بیت علیهماالسّلام حمایت کردند، جناب امّ کلثوم علیهاالسّلام چون بر حمایت اهل حماة مطّلع شد فرمود:
ما یُقالُ لِهذِهِ الْمَدینَةِ؟ قالوُا: حَماةٌ، قالَتْ: حَماهَا اللّهُ مِنْ کُلِّ ظالِم ؛
یعنى آن مخدّره پرسید که نام این شهر چیست ؟ گفتند: حماة ، فرمود: نگهدارد خداوند او را از شرّ هر ستمکارى .
و دیگر واقعه سقط جنین است که در کنار حَلَب واقع شده .
حَمَوىّ در (مُعجم الْبُلدان ) گفته است : (جوشن ) کوهى است در طرف غربى حلب که از آنجا برداشته مى شود مس سرخ و آنجا معدن او است لکن آن معدن از کار افتاده از زمانى که عبور دادند از آنجا اُسراى اهل بیت حسین بن على علیهماالسّلام را؛ زیرا که در میان آنها حسین را زوجه اى بود حامله ، بچّه خود را در آنجا سقط کرد. پس طلب کرد از عمله جات در آن کوه خُبْزى یا آبى ؟ ایشان او را ناسزا گفتند و از آب و نان منع نمودند پس آن زن نفرین کرد بر ایشان پس تا به حال هر که در آن معدن کار کند فائده و سودى ندهد و در قبله آن کوه مشهد آن سقط است و معروف است به (مشهد السّقط و مشهد الدّکة ) و آن سقط اسمش مُحسن بن حسین علیهماالسّلام است .(392)
مؤ لف گوید: که من به زیارت آن مشهد مشرّف شده ام و به حلب نزدیک است و در آنجا تعبیر مى کنند از او شیخ مُحَسِّن (بفتح حاء و تشدید سین مکسوره ) و عمارتى رفیع و مشهدى مبنى بر سنگهاى بزرگ داشته لکن فعلاً خراب شده به جهت محاربه اى که در حلب واقع شده .
و صاحب (نسمة السّحر) از ابن طىّ نقل کرده که در (تاریخ حلب ) گفته که سیف الدّولة تعمیر کرد مشهدى را که خارج حلب است به سبب آنکه شبى دید نورى را در آن مکان هنگامى که در یکى از مناظر خود در حلب بود، پس ‍ چون صبح شد سوار شد به آنجا رفت و امر کرد آنجا را حفر کردند پس ‍ یافت سنگى را که بر آن نوشته بود که این مُحَسِّن بن حسین بن على بن ابى طالب است ، پس جمع کرد علویّین و سادات را و از ایشان سؤ ال کرد. بعضى گفتند که چون اهل بیت را اسیر کردند ایّام یزید از حلب عبور مى دادند یکى از زنهاى امام حسین علیه السّلام سقط کرد بچه خود را، پس تعمیر کرد سیف الدولة آن را.(393)
فقیر گوید: که در آن محل شریف ، قبرهاى شیعه واقع است و مقبره ابن شهر آشوب و ابن منیر و سیّد عالم فاضل ثقة جلیل ابوالمکارم بن زهره در آنجا واقع است بلکه بنى زهره که بیتى شریف بوده اند در حلب تربت مشهورى در آنجا دارند.
دیگر واقعه این است که در (دیر راهب ) اتّفاق افتاده و اکثر مورخین و محدّثین شیعه و سنى در کتب خویش به اندک تفاوتى نقل کرده اند و حاصل جمیع آنها آن است که چون لشکر ابن زیاد ملعون در کنار دیر راهب منزل کردند سر حضرت حسین علیه السّلام را در صندوق گذاشتند و موافق روایت قطب راوندى آن سر را بر نیزه کرده بودند و بر دور او نشسته حراست مى کردند، پاسى از شب را به شرب خمر مشغول گشتند و شادى مى کردند آنگاه خوان طعام بنهادند و به خورش و خوردنى بپرداختند ناگاه دیدند دستى از دیوار دیر بیرون شد و با قلمى از آهن این شعر را بر دیوار با خون نوشت :
شعر :
اَتَرجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْناً
شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الحِسابِ(394)
؛یعنى آیا امید دارند امّتى که کشتند حسین علیه السّلام را شفاعت جدّ او را در روز قیامت . آن جماعت سخت بترسیدند و بعضى برخاستند که آن دست و قلم را بگیرند ناپدید شد، چون بازآمدند و به کار خود مشغول شدند دیگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت :
شعر :
فَلا وَاللّهِ لَیْسَ لَهُمْ شَفیعٌ
وَ هُمْ یَومَ الْقیامةِ فى الْعَذابِ
؛یعنى به خدا قسم که شفاعت کننده نخواهد بود قاتلان حسین علیه السّلام را بلکه ایشان در قیامت در عذاب باشند. باز خواستند که آن دست را بگیرند همچنان ناپدید شد چون باز به کار خود شدند دیگر باره بیرون شد و این شعر را بنوشت :
شعر :
قد قَتَلُوا الْحُسَینَ بِحُکْمِ جَوْرٍ
وَ خالَفَ حُکْمُهُمْ حُکْمَ الْکِتابِ
؛یعنى چگونه ایشان را شفاعت کند پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم و حال آنکه شهید کردند فرزند عزیز او حسین علیه السّلام را به حکم جور، و مخالفت کرد حکم ایشان با حکم کتاب خداوند. آن طعام بر پاسبانان آن سر مطهّر آن شب ناگوار افتاد و با تمام ترس و بیم بخفتند. نیمه شب راهب را بانگى به گوش رسید چون گوش فرا داشت همه ذکر تسبیح و تقدیس الهى شنید، برخاست و سر از دریچه دیر بیرون کرد دید از صندوقى که در کنار دیوار نهاده اند نورى عظیم به جانب آسمان ساطع مى شود و از آسمان فرشتگان فوجى از پس فوج فرود آمدند و همى گفتند:
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسولِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ، صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْکَ.
راهب را از راه مشاهده این احوال تعجب آمد و جَزَعى شدید و فَزَعى هولناک او را گرفت ببود تا تاریکى شب بر طرف شد و سفیده صبح دمید، پس از صومعه بیرون شد و به میان لشکر آمد و پرسید که بزرگ لشکر کیست ؟ گفتند: خَوْلى اَصْبَحى است . به نزد خولى آمد و پرسش نمود که در این صندوق چیست ؟ گفت : سر مرد خارجى است و او در اراضى عراق بیرون شد و عبیداللّه بن زیاد او را به قتل رسانید گفت : نامش ‍ چیست ؟ گفت : حسین بن على بن ابى طالب علیهماالسّلام .
گفت : نام مادرش کیست ؟ گفت فاطمه زهراء دختر محمّدالمصطفى صلى اللّه علیه و آله و سلّم ، راهب گفت : هلاک باد شما را بر آنچه کردید، همانا اَحْبار و علماى ما راست گفتند که مى گفتند: هر وقت این مرد کشته شود آسمان خون خواهد بارید و این نیست جز در قتل پیغمبر و وصىّ پیغمبر! اکنون از شما خواهش مى کنم که ساعتى این سر را با من گذارید آنگاه ردّ کنم ، گفت ما این سر را بیرون نمى آوریم مگر در نزد یزید بن معاویه تا از وى جایزه بگیریم ، راهب گفت : جایزه تو چیست ؟ گفت : بدره اى که ده هزار درهم داشته باشد، گفت : این مبلغ را نیز من عطا کنم . گفت : حاضر کن . راهب همیانى آورد که حامل ده هزار درهم بود، پس ‍ خولى آن مبلغ را گرفت و صرافى کرده و در دو همیان کرد و سر هر دو را مُهر نهاد و به خزانه دار خود سپرد و آن سر مبارک را تا یک ساعت به راهب سپرد.
پس راهب آن سر مبارک را به صومعه خویش بُرد و با گُلاب شست و با مُشک و کافور خوشبو گردانید و بر سجاده خویش گذاشت و بنالید و بگریست و به آن سر مُنوّر عرض کرد: یا ابا عبداللّه به خدا قسم که بر من گران است که در کربلا نبودم و جان خود را فداى تو نکردم ، یا ابا عبداللّه هنگامى که جدّت را ملاقات کنى شهادت بده که من کلمه شهادت گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم . پس گفت :(395)
اَشهَدُ اَنْ لا اِلهَ الاّ اللّهُ وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللّهَ وَ اَشْهَدُ اَنَّ علیِاً وَلىُّ اللّهِ.
پس راهب سر مقدس را ردّ کرد و بعد از این واقعه از صومعه بیرون شد و در کوهستان مى زیست و به عبادت و زهادت روزگارى به پاى برد تا از دنیا رفت .
پس لشکریان کوچ دادند و در نزدیکى دمشق که رسیدند از ترس آنکه مبادا یزید آن پولها را از ایشان بگیرد جمع شدند تا آن مبلغ را پخش کنند خولى گفت تا آن دو همیان را آوردند چون خاتم برگرفت آن درهم ها را سفال یافت و بر یک جانب هر یک نوشته بود: (لاتَحْسَبَنّ اللّهَ غافِلاً عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ)(396)
و بر جانب دیگر مکتوب بود: (وسَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَىَّ مُنقَلَبٍ یَنْقَلِبون )(397)
خولى گفت : این راز را پوشیده دارید و خود گفت : اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجَعُونَ خَسِرَ الدُّنیا وَ الا خِرة ؛ یعنى زیانکار دنیا و آخرت شدم و گفت آن سفالها را در (نهر بَرَدى ) که نهرى بود در دمشق ، ریختند.(398)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.