اصحاب امام حسین علیه السّلام چون دیدند که بسیارى از ایشان کشته شدند و توانائى
ندارند که جلوگیرى دشمن کنند عبداللّه و عبد الّرحمن پسران عروه غِفارىّ که از شجاعان
کوفه و اشراف آن بلده بودند خدمت امام حسین علیه السّلام آمدند وگفتند:
یااَباعَبْدِاللّهِ! عَلیْکَ السَّلامُ حازَنَا الْعَدُوُّ اِلَیْکَ...
مستولى شدند دشمنان بر ما و ما کم شدیم به حدّى که جلو دشمن را نمى توانیم بگیریم
لا جرم از ما تجاوز کردند و به شما رسیدند پس ما دوست داریم که دشمن را از تو دفع
نمائیم و در مقابل تو کشته شویم ، حضرت فرمود: مرحبا!پیش بیائید ایشان نزدیک
شدند و در نزدیکى آن حضرت مقاتله کردند، و عبد الّرحمن مى گفت :
شعر :
قَدْ عَلِمَتْ حَقّا بَنُو غِفار
|
وَخِنْدِف بَعْدَ بَنى نِزارٍ
|
لَنَضْرِ بَنَّ مَعْشَرَ الْفُجّارِ
|
بِکُلِّ عَضْبٍ صارم بَتّارٍ
|
یاقَوْمِ زُودُوا عَنْ بَنىِ الاَْحْرارِ
|
بِالْمُشْرَفّىِّ وَالْقِنَاالْخَطّارِ(193)
|
پس مقاتله کرد تا شهید شد. راوى گفت : آمدند جوانان جابریان سَیْف بن الحارث بن
سریع و مالِک بن عبد بن سریع ، و این دو نفر دو پسر عمّ و دو برادر مادرى بودند آمدند
خدمت سیّد الشّهداء علیه السّلام در حالى که مى گریستند، حضرت فرمود: اى فرزندان
برادر من براى چه مى گرئید؟ به خدا سوگند که من امیدوارم بعد از ساعت دیگر دیده
شما روشن شود، عرض کردند: خدا ما را فداى تو گرداند به خدا سوگند ما بر جان
خویش گریه نمى کنیم بلکه بر حال شما مى گرییم که دشمنان دور تو را احاطه کرده
اند و چاره ایشان نمى توانیم نمود، حضرت فرمود که خدا جزا دهد شما را به اندوهى که
بر حال من دارید و به مُواسات شما با من بهترین جزاى پرهیزکاران ، پس آن حضرت را
وداع کردند و به سوى میدان شتافتند و مقاتله کردند تا شهید گشتند.(194)