امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

مقتل نافع بن هلال بن نافع بن جمل رحمه اللّه

نافع بن هلال که یکى از شجاعان لشکر امام حسین علیه السّلام بود، تیرهاى مسموم داشت و اسم خود را بر فاق تیرها نوشته بود شروع کرد به افکندن آن تیرها بر دشمن و مى گفت :
شعر :
اَرْمی بِها مُعْلَمَةً اَفْواقُها
مَسْمومَةً تَجْرى بها اِخْفاقُها(191)
لَیمْلاَنَّ اَرْضَها رَشاقُها
وَالنَّفْسُ لا یَنْفَعُها اَشفاقُها
و پیوسته با آن تیرها جنگ کرد تاتمام شد، آنگاه دست زد به شمشیر آبدار وشروع کرد به جهاد ومى گفت :
شعر :
اَنَاالْغُلاُمُ الَْیمَنِىُّ الْجَمَلِىّ
دینى عَلى دینِ حُسَیْن بْنِ عَلِىٍ
اِنْ اُقْتَلِ الْیَوْمَ فَهذا اَمَلى
فَذاکَ رَاءیى وَاُلاقى عَمَلى
پس دوازده نفر وبه روایتى هفتاد نفر از لشکر پسر سعد به قتل رسانید به غیر آنانکه مجروح کرده بود، پس لشکر بر او حمله کردند وبازوهاى او را شکستند واو را اسیر نمودند.
راوى گفت : شمربن ذى الجوشن او را گرفته بود و با او بود اصحاب او و نافع را مى بردند به نزد عمر سعد و خون بر محاسن شریفش جارى بود عُمر سعد چون او را دید به او گفت : وَیْحَک ،اى نافع ! چه واداشت ترا بر نفس ‍ خود رحم نکردى و خود را به این حال رسانیدى ؟ گفت : خداى مى داند که من چه اراده کردم و ملامت نمى کنم خود را بر تقصیر در جنگ با شماها و اگر بازو وساعد مرابود اسیرم نمى کردند. شمر به ابن سعد، گفت : بکش او را اصلحَکَ اللّه ! گفت : تو او را آورده اى اگر مى خواهى تو بکش !پس شمر شمشیر خود را کشید براى کشتن او نافع گفت : به خدا سوگند! اگر تو از مسلمانان بودى عظیم بود بر تو که ملاقات کنى خدا را به خونهاى ما. فَالْحَمْدُللّه الَّذى جَعَلَ مَنا یا نا عَلى یَدَىْ شِرارِ خَلْقِهِ .
پس شمر او را شهید کرد.
مکشوف باد که در بعض کتب به جاى این بزرگوار، هلال بن نافع ذکر شده ، و مظنونم آن است که نافع از اوّل اسم سقط شده ، و سببش تکرار نافع بوده ، و این بزرگوار خیلى شجاع و با بصیرت و شریف و بزرگ مرتبه بوده ، و در سابق دانستى به دلالت طرماح از بیراهه به یارى حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام از کوفه بیرون آمد و در بین راه به آن حضرت ملحق شد با مُجَمّع بن عبداللّه و بعضى دیگر، و اسب نافع را که (کامل ) نام داشت کتل کرده بودند و همراه مى آوردند.
و طبرى نقل کرده که در کربلا وقتى که آب را بر روى سیّد الشّهداء علیه السّلام و اصحابش بستند تشنگى بر ایشان خیلى شدّت کرد حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام جناب عباس علیه السّلام را با سى سوار و بیست نفر پیاده با بیست مشک فرستاد تا آب بیاورند. نافع بن هلال عَلَم به دست گرفت و جلو افتاد، عمرو بن حجّاج که موکّل شریعه بود صدا زد کیستى ؟ فرمود: منم نافع بن هلال ! عمرو گفت : مرحبا به تو اى برادر براى چه آمدى ؟ گفت : آمدم براى آشامیدن از این آب که از ما منع کردید، گفت : بیاشام گوارا باد ترا! گفت : واللّه ! نمى آشامم قطره اى با آنکه مولایم حسین علیه السّلام و این جماعت از اصحابش تشنه اند، در این حال اصحاب پیدا شدند، عمرو بن حجّاج گفت : ممکن نیست که این جماعت آب بیاشامند، زیرا که ما را براى منع از آب در این جا گذاشتند. نافع پیادگان را گفت که اعتنا به ایشان نکنید و مشکها را پر کنید. عمرو بن حجّاج و اصحابش بر ایشان حمله آوردند، جناب ابوالفضل العباس و نافع بن هلال ایشان را متفرق کردند و آمدند نزد پیادگان و فرمودند: بروید ؛ پیوسته حمایت کرد از ایشان تا آبها را به خدمت امام حسین علیه السّلام رسانیدند.(192) و این نافع بن هلال همان است که در جمله کلمات خود به سیّد الشّهدا علیه السّلام عرض مى کند: وَ اِنّا على نیّا تِنا وَ بصائرِنا نُوالى مَنْ والاکَ وَ نُعادى مَنْ عاداکَ.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.