امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

مبارزات نافع بن هلال و شهادت مسلم بن عوسجه

از اصحاب سیّد الشّهداء علیه السّلام نافع بن هلال جَمَلى به مبارزت بیرون شد وبدین کلمات رجز خواند:
اَنَا اْبنُ هِلالِ الْجَمَلَى ، اَنَا عَلى دینِ عَلىّ علیه السّلام مزاحم بن حریث به مقابل او آمد وگفت : اَنَاعَلى دین عُثْمان ؛من بر دین عثمانم ، نافع گفت : تو بر دین شیطانى و بر او حمله کرد و جهان را از لوث وجودش پاک نمود.

عمرو بن الحجّاج چون این دلاورى دید بانگ برلشکر زد و گفت : اى مردمِ احمق ! آیا مى دانید با چه مردمى جنگ مى کنید همانا این جماعت فرسان اهل مصرند و از پستان شجاعت شیر مکیده اند و طالب مرگ اند احدى یک تنه به مبارزات ایشان نرود که عرصه هلاک مى شود، و همانا این جماعت عددشان کم است و به زودى هلاک خواهند شد، واللّه ! اگر همگى جنبش کنید و کارى نکنید جز آنکه ایشان را سنگ باران نمائید تمام را مقتول مى سازید...

  

عمر بن سعد گفت : راءى محکم همان است که تو دیده اى ، پس رسولى به جانب لشکر فرستاد تا ندا کند که هیچ کس از لشکر را اجازت نیست که یک تنه به مبارزت بیرون شود، پس عمرو بن الحجّاج از کنار فرات با جماعت خود بر میمنه اصحاب امام حسین علیه السّلام حمله کرد، بعد از آن که آن منافقان را به این کلمات تحریص بر کشتن اصحاب امام حسین علیه السّلام نمود: یا اَهْلَ الْکُوفَةِ اَلْزِمُواطاعَتَکُمْ وَ جَماعَتَکُمْ وَ لا تَرْتابُوا فى قَتْلِ مَنْ مَرَقَ مِنَ الدّینِ وَ خالَفَ الاِمام ،
خداوند دهان عمرو بن الحجّاج را پر از آتش کند در ازاى این کلمات که بر جناب امام حسین علیه السّلام بسى سخت آمد و به حضرتش اثر کرد، پس ساعتى دو لشکر با هم نبرد کردند و در این گیرودار جنگ ، مسلم بن عَوْسَجه اَسدى رحمه اللّه از پاى در آمد و از کثرت زخم و جراحت به خاک افتاد، لشکر عمر سعد از حمله دست کشیدند و به سوى لشکرگاه خود برگشتند، چون غبار معرکه فرو نشست مسلم را بر روى زمین افتاده دیدند حضرت امام حسین علیه السّلام به نزد او شتافت و در مسلم رمقى یافت پس او را خطاب کرد و فرمود: خدا رحمت کند ترا اى مسلم ؛ و این آیه کریمه را تلاوت نمود: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مِنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً).(179)
حبیب بن مظاهر که به ملازمت خدمت آن حضرت نیز حاضر بود نزدیک مسلم آمد و گفت : اى مسلم ! گران است بر من این رنج و شکنج تو اکنون بشارت باد ترا به بهشت ، مسلم به صداى بسیار ضعیفى گفت : خدا به خیر ترا بشارت دهد، حبیب گفت : اگر مى دانستم که بعد از تو در دنیا زنده مى بودم دوست داشتم که به من وصیّت کنى به آنچه قصد داشتى تا در انجام آن اهتمام کنم لکن مى دانم که در همین ساعت من نیز کشته خواهم شد و به تو خواهم پیوست . مسلم گفت : ترا وصیّت مى کنم به این مرد و اشاره کرد به سوى امام حسین علیه السّلام و گفت : تا جان در بدن دارى او را یارى کن و از نصرت او دست مکش تا وقتى که کشته شوى ، حبیب گفت : به پررودگار کعبه جز این نکنم و چشم ترا به این وصیّت روشن نمایم ، پس مسلم جهان را وداع کرد در حالى که بدن او روى دستها بود او را برداشته بودند که در نزد کشتگان گذارند، پس ‍ صداى کنیزک او به نُدبه بلند شد که یَابْنَ عَوْسَجَتاهُ یا سَیّداه .
و معلوم مى شود که مسلم بن عوسجه از شجاعان نامى روزگار بود چنانکه شَبَث شجاعت او را در آذربایجان مشاهده کرده بود و آن را تذکره نمود، و در زمانى که مسلم بن عقیل به کوفه آمده بود مسلم بن عوسجه وکیل او بود در قبض اموال و بیع اسلحه و اخذ بیعت . و با این حال از عُبّاد روزگار بود و پیوسته در مسجد کوفه در پاى ستونى از آن مشغول به عبادت و نماز بود چنانکه از (اَخبار الطّوال ) دینورى معلوم مى شود، و او را اهل سِیَر اوّل اصحاب حسین علیه السّلام گفته اند و کلمات او را در شب عاشورا شنیدى و در کربلا مقاتله سختى نمود و به این رجز مترنّم بود:
شعر :
اِنْ تَسْاءَلوُا عنّى فَّاِنّى ذوُلُبَدٍ
مِنْ فَرْعِ (180)قَوْمٍ مِنْ ذُرى بنى اَسَدٍ
فَمَنْ بَغانا حاَّئِدٌ عَنِ الرَّشَدِ
وَ کافِرٌ بِدینِ جَبّارٍ صَمَدٍ
و کُنْیه آن بزرگوار ابو جَحْل است چنان که کُمیت اسدى در شعر خود به آن اشاره کرده :
وَ اِنَّ اَبا جَحْلٍ قَلیلٌ مُجَحَّلٌ .
جَحْل به تقدیم جیم بر حاء مُهمله ، یعنى مهتر زنبوران عسل و مُجَحَّل کمُّعَظَّم ، یعنى صریع و بر زمین افکند شده ، و قاتل او مسلم ضبابى و عبدالرّحمن بجلى است .
بالجمله ؛ دوباره لشکر به هم پیوستند و شمر بن ذى الجوشن - علیه اللّعنة - از میسره بر میسره لشکر امام علیه السّلام حمله کرد و آن سعادتمندان با آن اشقیا به قدم ثبات نبرد کردند و طعن نیزه دو لشکر و شمشیر به هم فرود آوردند و سپاه ابن سعد، حضرت امام حسین علیه السّلام و اصحابش را از هر طرف احاطه کردند و اصحاب آن حضرت با آن لشکر قتال سختى نمودند و تمام جَلادت ظاهر نمودند و مجموع سواران لشکر آن حضرت سى و دو تن بودند که مانند شعله جوّاله حمله مى افکندند و سپاه ابن سعد را از چپ و راست پراکنده مى نمودند.
عروة بن قیس که یکى از سرکردگان لشکر پسر سعد بود و چون این شجاعت و مردانگى از سپاه امام علیه السّلام مشاهد کرد، به نزد ابن سعد فرستاد که یا بن سعد آیا نمى بینى که لشکر من امروز از این جماعت قلیل چه کشیدند؟ تیراندازان را امر کن که ایشان را هدف تیر بلا سازند، ابن سعد کمانداران را به تیرانداختن امر نمود.
راوى گفت : اصحاب امام حسین علیه السّلام قتال شدیدى نمودند تا نصف النّهار روز رسید، حصین بن تمیم که سر کرده تیراندازان بود چون صبر اصحاب امام حسین علیه السّلام مشاهده نمود لشکر خود را که پانصد کماندار به شمار مى رفتند امر کرد که اصحاب آن حضرت را تیر باران نمایند، آن منافقان حسب الا مر امیر خویش لشکر امام حسین علیه السّلام را هدف تیر و سهام نمودند و اسبهاى ایشان را عَقْر (یعنى پى ) و بدنهاى آنها را مجروح نمودند.
راوى گفت : که مقاتله کردند اصحاب امام حسین علیه السّلام با لشکر عمر سعد قتال بسیار سختى تا نصف النّهار و لشکر پسر سعد را توانائى نبود که بر ایشان بتازد جز از یک طرف زیرا که خیمه ها را به هم متصل کرده بودند و آنها را از عقب سر و یمین و یسار قرار داده بودند. عمر سعد که چنین دید جمعى را فرستاد که خیمه ها را بیفکنند تا بر آنها احاطه نمایند سه چهار نفر از اصحاب امام حسین علیه السّلام در میان خیمه ها رفتند هنگامى که آن ظالمان مى خواستند خیمه ها را خراب کنند بر آنها حمله مى کردند و هر که را مى یافتند مى کشتند یا تیر به جانب او مى افکندند و او را مجروح مى نمودند، عمر سعد که چنین دید فریاد کشید که خیمه ها را آتش زنید و داخل خیمه ها نشوید، پس آتش آوردند خیمه را سوزانیدند، سیّد الشّهداء علیه السّلام فرمود: بگذارید آتش زنند زیرا که هر گاه خیمه ها را بسوزانند نتوانند از آن بگذرند و به سوى شما آیند و چنین شد که آن حضرت فرموده بود.
راوى گفت : حمله کرد شمر بن ذى الجوشن - علیه اللعّنة - به خیمه حضرت امام حسین علیه السّلام و نیزه اى که در دست داشت بر آن خیمه مى کوبید و ندا در داد که آتش بیاورید تا من این خیمه را با اهلش آتش زنم .
راوى گفت : زنها صیحه کشیدند و از خیمه بیرون دویدند، جناب امام حسین علیه السّلام بر شمر صیحه زد که اى پسر ذى الجوشن تو آتش مى طلبى که خیمه را بر اهل من آتش زنى ؟ خداوند بسوزاند ترا به آتش جهنّم . حُمَیْد بن مُسْلم گفت : که من به شمر گفتم سبحان اللّه ! این صلاح نیست براى تو که جمع کنى در خود دو خصلت را یکى آنکه عذاب کنى به عذاب خدا که سوزانیدن باشد و دیگر آنکه بکشى کودکان و زنان را، بس است براى راضى کردن امیر کشتن تو مردان را، شمر به من گفت : تو کیستى ؟ گفتم : نمى گویم با تو کیستم و ترسیدم که اگر مرا بشناسد نزد سلطان براى من سعایت کند، پس آمد به نزد او شبث بن رِبْعى و گفت : من نشنیدم مقالى بدتر از مقال تو و ندیدم موقفى زشت تر از موقف تو، آیا کارت به جائى رسیده که زنها را بترسانى ، پس شهادت مى دهم که شمر حیا کرد و خواست برگردد که زُهیر بن قَین رحمه اللّه با ده نفر از اصحاب خود بر شمر و اصحابش حمله کردند و ایشان را از دور خِیام متفرق ساختند، و اباعزّه (به زاء معجمه ) ضَبابى را که از اصحاب شِمر بود به قتل رسانیدند، لشکر عمر سعد که چنین دیدند بر ایشان هجوم آوردند و چون لشکر امام حسین علیه السّلام عددى قلیل بودند اگر یک تن از ایشان کشته گشتى ظاهر و مبیّن گشتى و اگر از لشکر ابن سعد صد کس مقتول گشتى از کثرت عدد نمودار نگشتى .
بالجمله ؛جنگ سختى شد و قتلى و جریح بسیارى گشت تا آنکه وقت زوال رسید.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.