امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

در بیان وقایع روز عاشوراء

چون شب عاشورا به پایان رسید و سپیده روز دهم محرّم دمید حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام نماز بگزاشت پس از آن به تَعْبیه صفوف لشکر خود پرداخت و به روایتى فرمود که تمام شماها در این روز کشته خواهید شد و جز علىّ بن الحسین علیه السّلام کس زنده نخواهد ماند. و مجموع لشکر آن حضرت سى دو نفر سوار و چهل تن پیاده بودند و به روایت دیگر هشتاد و دو پیاده ، و به روایتى که از جناب امام محمّد باقر علیه السّلام وارد شده چهل و پنج سوار و صد تن پیاده بودند و ...  سبط ابن الجوزى در (تذکره ) نیز همین عدد را اختیار کرده (137) و مجموع لشکر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضى مَقاتل بیست هزار؛ و بیست و دو هزار و به روایتى سى هزار نفر وارد شده است و کلمات ارباب سِیر و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسکر عمر سعد اختلاف بسیار دارد. پس حضرت صفوف لشکر را به این طرز آراست زهیر بن قین را در میمنه بازداشت ، و حبیب بن مظاهر را در میسره اصحاب خود گماشت و رایت جنگ را به برادرش عبّاس عطا فرمود و موافق بعض کلمات بیست تن با زُهیر در میمنه و بیست تن با حبیب در میسره بازداشت و خود با سایر سپاه در قلب جا کرد و خِیام محترم را از پس پشت انداختند و امر فرمود که هیزم و نى هائى را که اندوخته بودند در خندقى که اطراف خِیام کنده بودند ریختند و آتش در آنها افروختند براى آنکه آن کافران را مانعى باشد از آنکه به خِیام محترم بریزند. و از آن سوى نیز عمر سعد لشکر خود را مرتّب ساخت (138) میمنه سپاه را به عمرو بن الحجّاج سپرد و شمر ملعون ذى الجوشن را در میسره جاى داد و عروة بن قیس را بر سواران گماشت وشَبث بن رِبعى را با رجّاله بازداشت ، و رایت جنگ را با غلام خود در ید گذاشت .
و روایت است که امام حسین علیه السّلام دست به دعا برداشت و گفت :
ٍو اَنْتَ رَجائی فی کُلِّ شِدَّةٍ وَ اَنْتَ لی فی کُلِّ اَمرٍ نَزَلَ بى ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ کَمْ مِنْ هَمٍّ یَضْعُفُ فیهِ الْفؤ ادُ وَ تَقِلُّ فیهِ الْحیلَةُ وَ یَخْذُلُ فیهِ الصَدیقُ وَ یَشْمَتُ فیهِ اْلعَدُوُّ اَنزَلْتُهُ بِکَ وَ شَکَوْتُهُ اِلَیْکَ رَغْبةً مِنّى اِلَیکَ عَمَّنْ سِواکَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّی وَ کَشَفْتَهُ فَاَنْتَ وَلِىُّ کُلِّ نِعْمَةٍ وَ صاحِبُ کُلّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهى کُلِّ رَغْبَةٍ.(139)
این وقت از آن سوى لشکرِ پسر سعد جنبش کردند و در گرداگرد معسکر امام حسین علیه السّلام جولان دادند از هر طرف که مى رفتند آن خندق و آتش افروخته را مى دیدند. پس شمر ملعون به صداى بلند فریاد برداشت که اى حسین ! پیش از آنکه قیامت رسد شتاب کردى به آتش ، حضرت فرمود: این گوینده کیست ؟ گویا شمر است ، گفتند: بلى جز او نیست ، فرمود: اى پسر آن زنى که بز چرانى مى کرده ، تو سزاوارترى به دخول در آتش .
مسلم بن عَوْسَجَه خواست تیرى به جانب آن ملعون افکند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض کرد: رخصت فرما تا او را هدف تیر سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمکاران است و خداوند مرا بر او تمکین داده .
حضرت فرمود: مکروه مى دارم که من با این جماعت ابتدا به مقاتلت کنم .
این وقت حضرت امام حسین علیه السّلام راحله خویش را طلبید و سوار شد و به صوت بلند فریاد برداشت که مى شنیدند صداى آن حضرت را بیشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش این است :
اى مردم ! به هواى نفس عجلت مکنید و گوش به کلام من دهید تا شما را بدانچه سزاوار است موعظتى گویم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهید سعادت خواهید یافت و اگر از دَرِ انصاف بیرون شوید، پس آراى پراکنده خود را مجتمع سازید و زیر و بالاى این امر را به نظر تاءمل ملاحظه نمائید تا آنکه امر بر شما پوشیده و مستور نماند پس از آن بپردازید به من و مرا مهلتى مدهید؛ همانا ولىّ من خداوندى است که قرآن را فرو فرستاده و اوست متّولى امور صالحان .
راوى گفت که چون خواهران آن حضرت این کلمات را شنیدند صیحه کشیدند و گریستند و دختران آن جناب نیز به گریه در آمدند، پس بلند شد صداهاى ایشان حضرت امام حسین علیه السّلام فرستاد به نزد ایشان برادر خود عبّاس بن على علیه السّلام و فرزند خود على اکبر را و فرمود به ایشان که ساکت کنید زنها را، سوگند به جان خودم که بعد از این گریه ایشان بسیار خواهد شد.
و چون زنها ساکت شدند آن حضرت خداى را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائکه و رسولان خدا علیهماالسّلام و شنیده نشد هرگز متکلّمى پیش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او. پس فرمود: اى جماعت ! نیک تاءمّل کنید و ببینید که من کیستم و با که نسبت دارم آنگاه به خویش آئید و خویشتن را ملامت کنید و نگران شوید که آیا شایسته است براى شما قتل من و هتک حرمت من ؟ آیا من نیستم پسر دختر پیغمبر شما؟ آیا من نیستم پسر وصى پیغمبر و ابن عمّ او و آن کسى که اول مؤ منان بود که تصدیق رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم نمود به آنچه از جانب خدا آورده بود؟ آیا حمزه سیّد الشّهدا عمّ من نیست ؟ آیا جعفر که با دو بال در بهشت پرواز مى کند عمّ من نیست ؟ آ یا به شما نرسیده که پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم د رحقّ من و برادرم حسن علیه السّلام فرمود که ایشان دو سیّد جوانان اهل بهشت اند؟ پس اگر سخن مرا تصدیق کنید اصابه حقّ کرده باشید، به خدا سوگند که هرگز سخن دروغ نگفته ام از زمانى که دانستم خداوند دروغگو را دشمن مى دارد، و با این همه اگر مرا تکذیب مى کنید پس در میان شما کسانى مى باشند که از این سخن آگهى دارند، اگر از ایشان بپرسید به شما خبر مى دهند، بپرسید از جابربن عبداللّه انصارى ، و ابو سعید خُدرى و سهل بن سعد ساعدى ، وزید بن ارقم ، و اَنَس بن مالک تا شما را خبر دهند، همانا ایشان این کلام را در حقّ من و برادرم حسن از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم شنیده اند. آیا این مطلب کافى نیست شما رادر آنکه حاجز ریختن خون من شود؟
شمر به آن حضرت گفت که من خدا را از طریق شک و ریب بیرون صراط مستقیم عبادت کرده باشم اگر بدانم تو چه گوئى .
چون حبیب سخن شمر را شنید گفت : اى شمر! به خدا سوگند که من ترا چنین مى بینم که خداى را به هفتاد طریق از شکّ و ریب عبادت مى کنى ، و من شهادت مى دهم که این سخن را به جناب امام حسین علیه السّلام راست گفتى که من نمى دانم چه مى گوئى البتّه نمى دانى ؛ چه آنکه خداوند قلب ترا به خاتمِ خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده . دیگر باره جناب امام حسین علیه السّلام لشکر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه که گفتم شما را شکّ و شبهه اى است آیا در این مطلب هم شکّ مى کنید که من پسر دختر پیغمبر شما مى باشم ؟ به خدا قسم که در میان مشرق و مغرب پسر دختر پغمبرى جز من نیست ، خواه در میان شما و خواه در غیر شما، واى بر شما! آیا کسى از شما را کشته ام که خون او از من طلب کنید؟ یا مالى را از شما تباه کرده ام ؟ یا کسى را به جراحتى آسیب زده ام تا قصاص جوئید؟ هیچ کس آن حضرت را پاسخ نگفت ، دیگر باره ندا در داد که اى شَبَث بن رِبْعى و اى حَجّار بن اَبْجَر و اى قیس بن اشعث و اى زید بن حارث مگر شما نبودید که براى من نوشتید که میوه هاى اشجار ما رسیده و بوستانهاى ما سبز و ریّان گشته است اگر به سوى ما آیى از براى یاریت لشکرها آراسته ایم ؟ این وقت قیس بن اشعث آغاز سخن کرد و گفت : ما نمى دانیم چه مى گوئى ولکن حکم بنى عمّ خود یزید و ابن زیاد را بپذیر تا آنکه ترا جز به دلخواه تو دیدار نکند، حضرت فرمود: لا واللّه هرگز دست مذلّت به دست شما ندهم و از شما هم نگریزم چنانکه عبید گریزند. آنگاه ندا کرد ایشان را و فرمود:
عِبادَ اللّهِ! اِنى عُذْتُ بِرَبّی وَ رَبِّکُمْاَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤ مِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ.(140)
آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبة بن سمعان را فرمود تا آنرا عقال برنهاد ابوجعفر طبرى نقل کرده از على بن حنظلة بن اسعد شبامى از کثیر بن عبداللّه شعبى که گفت : چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسین علیه السّلام به مقابل آن حضرت شدیم ، بیرون آمد به سوى ما زُهیر بن القین در حالى که سوار بود بر اسبى درازدُم غرق در اسلحه ، پس ‍ فرمود: اى اهل کوفه ! من انذار مى کنم شما را از عذاب خدا، همانا حقّ است بر هر مسلمانى نصیحت و خیرخواهى برادر مسلمانش و تا به حال بر یک دین و یک ملّتیم و برادریم با هم تا شمشیر در بین ما کشیده نشده ، پس هر گاه بین ما شمشیرى واقع شد برادرى ما از هم گسیخته و مقطوع خواهد شد و ما یک امّت و شما امّت دیگر خواهید بود.
همانا مردم بدانید که خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذرّیه پیغمبرش تا بیند ما چه خواهیم کرد با ایشان ، اینک من مى خوانم شما را به نصرت ایشان و مخذول گذاشتن طاغى پسر طاغى عبیداللّه بن زیاد را؛ زیرا که شما از این پدر و پسر ندیدید مگر بدى ، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاى شما را بریدند و شما را مُثْله کردند و بر تنه درختان خرما به دار کشیدند و اَشراف و قُرّاء شما را مانند حُجر بن عَدىّ و اصحابش و هانى بن عروه و امثالش را به قتل رسانیدند.
لشکر ابن سعد که این سخنان شنیدند شروع کردند به ناسزا گفتن به زُهیر و مدح و ثنا گفتن بر ابن زیاد و گفتند: به خدا قسم که ما حرکت نکنیم تا آقایت حسین و هر که با اوست بکشیم یا آنها را گرفته و زنده به نزد امیر عبیداللّه بن زیاد بفرستیم . دیگر باره جناب زُهْیر بناى نصیحت را گذاشت و فرمود: اى بندگان خدا! اولاد فاطمه علیهاالسّلام اَحَقّ و اَوْلى هستند به مودّت و نصرت از فرزند سُمَیه ، هر گاه یارى نمى کنید ایشان را پس شما را در پناه خدا در مى آورم از آنکه ایشان را بکشید، بگذارید حسین را با پسر عمّش یزید بن معاویه هر آینه به جان خودم سوگند که یزید راضى خواهد شد از طاعت شما بدون کشتن حسین علیه السّلام . این هنگام شمر ملعون تیرى به جانب او افکند و گفت : ساکت شو خدا ساکن کند صداى ترا همانا ما را خسته کردى از بس که حرف زدى : زهیر با وى گفت :
یَا بْنَ الْبَوّالِ عَلى عَقِبَیْه ما اِیاکَ اُخاطِبُ اِنَّما اَ نْتَ بَهیمَةٌ ؛
اى پسر آن کسى که بر پاشنه هاى خود مى شاشید من با تو تکلّم نمى کنم تو انسان نیستى بلکه حیوان مى باشى ؛ به خدا سوگند گمان نمى کنم ترا که دو آیه محکم از کتاب اللّه را دانا باشى پس بشارت باد ترا به خزى و خوارى روز قیامت و عذاب دردناک . شمر گفت که خداوند ترا و صاحبت را همین ساعت خواهد کشت . زهیر فرمود: آیا به مرگ مرا مى ترسانى ؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب تر است از مخلّد بودن در دنیا با شماها. پس رو کرد به مردم و صداى خود را بلند کرد و فرمود: اى بندگان خدا! مغرور نسازد شما را این جلف جانى و امثال او به خدا سوگند که نخواهد رسید شفاعت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم به قومى که بریزند خون ذُریّه و اهل بیت او را و بکشند یاوران ایشان را.
راوى گفت : پس مردى او را ندا کرد و گفت : ابو عبداللّه الحسین علیه السّلام مى فرماید بیا به نزد ما. فَلَعَمْری لَئِنْ کانَ مؤ مِنُ آلِ فِرعَوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِى الدُّعاَّءِ لَقَدْ نَصَحْتَ وَاَبْلَغْتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاِْ بْلاغُ.
و سیّد بن طاوس رحمه اللّه روایت کرده که چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهیاى جنگ با آن حضرت شدند آن جناب بُرَیْر بن خضیر را به سوى ایشان فرستاد که ایشان را موعظتى نماید، بریر در مقابل آن لشکر آمد و ایشان را موعظه نمود. آن بدبختان سیه روزگار کلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.
پس خود آن جناب بر ناقه خویش و به قولى بر اسب خود سوار شد و به مقابل ایشان آمده و طلب سکوت نمود، ایشان ساکت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و بر حضرت رسالت پناهى و بر ملائکه و سایر انبیاء و رُسل درود بلیغى فرستاد پس از آن فرمود که هلاکت و اندوه باد شما را اى جماعت غدّار و اى بى وفاهاى جفاکار در هنگامى که به جهت هدایت خویش ما را به سوى خود طلبیدید و ما اجابت شما کرده و شتابان به سوى شما آمدیم پس کشیدید بر روى ما شمشیرهایى که به جهت ما د ردست داشتید و برافروختید بر روى ما آتشى را که براى دشمن ما و دشمن شماها مهیّا کرده بودیم پس شما به کین و کید دوستان خود به رضاى دشمنان خود همداستان شوید بدون آنکه عدلى در میان شما فاش و ظاهر کرده باشند و بى آنکه طمع و امید رحمتى باشد از شماها در ایشان پس چرا از براى شما بادویلها که از ما دست کشیدید؟ و حال آنکه شمشیرها در حبس نیام بود و دلها مطمئن و آرام مى زیست و راءیها محکم شده و نیرو داشت لکن شما سرعت کردید و انبوه شدید در انگیزش نیران فتنه مانند ملخها و خویشتن را دیوانه وار در انداختید در کانون نار چون پروانه گان پس دور باشید از رحمت خدا اى معاندین امت و شاذ و شارد جمعیت و تارک قرآن و محرّف کلمات آن و گروه گناهکاران و پیروان وساوس شیطان و ماحیان شریعت و سنّت نبوى آیا ظالمان را معاونت مى کنید و از یارى ما دست برمى دارید؟ بلى سوگند به خداى که غدر و مکر از قدیم در شماها بوده با او به هم پیچیده اصول شما و از او قوّت گرفته فروغ شما. لاجرم شما پلیدتر میوه اید گلوگاه ناظر را و کمتر لقمه اید غاصب را الحال آگاه باشید که زنازاده فرزند زنازاده یعنى ابن زیاد علیه اللعنة مرا مردّد کرده میان دو چیز:
یا آنکه شمشیر کشیده و در میدان مبارزت بکوشم ، و یا آنکه لباس مذلّت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلّت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرماید و مؤ منان و پروردگان دامنهاى طاهر و صاحبان حمیّت و اربابهاى غیرت ذلّت لئام را بر شهادت کرام اختیار نکنند، اکنون حجّت را بر شما تمام کردم و با قلّت اعوان و کمى یاران با شما رزم خواهم کرد. پس متصل فرمود کلام خود را به شعرهاى فَروة بن مُسَیْک مُرادى :
شعر :
فَاِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامونَ قِدْماً
وَ اِنَ نُغْلَبْ فَغَیْر مُغَلَّبینا
وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَ لَکِنْ
مَنایا نا وَ دَوْلَةَ(141)آخریْنا
اِذا مَا المَوْتُرَفَّعَ عَنْاُناسٍ
کَلا کِلَهُ اَناخَ بِاَّخَرینا
فَاَفْنى ذلِکُمْ سَرَواتِ(142)قومى
کَما اَفْنَى الْقروُنَ الاَْ وَّلینا
فَقُلْ لِلشّامِتیْنِ بِنا اَفیقوُا
سَیَلْقَى الشّامِتُونَ کَما لَقینا
آنگاه فرمود: سوگند به خداى که شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زمانى که پیاده سوار اسب باشد زنده نمانید، روزگار، آسیاى مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند میله سنگ آسیا در اضطراب باشید، این عهدى است به من از پدرمن از جدّمن ، اکنون راءى خود را فراهم کنید وبا اتباع خود همدست شوید ومشورت کنید تا امر برشما پوشیده نماند پس ‍ قصد من کنید ومرا مُهلت مدهید همانا من نیز توکّل کرده ام بر خداوندى که پروردگار من وشما است که هیچ متحرّک وجاندارى نیست مگر آنکه در قبضه قدرت اوست وهمانا پروردگار من بر طریق مستقیم وعدالت استوار است جزاى هر کسى را به مطابق کار او مى دهد.
پس زبان به نفرین آنها گشود و گفت : اى پروردگار من باران آسمان را از این جماعت قطع کن و برانگیز بر ایشان قحطى مانند قحطى زمان یوسف علیه السّلام که مصریان را به آن آزمایش فرمودى وغلام ثقیف (143) را برایشان سلطنت ده تا آنکه برساند به کامهاى ایشان کاسه هاى تلخ مرگ را؛ زیرا که ایشان فریب دادند مارا و دست از یارى ما برداشتند وتوئى پروردگار ما، برتو توکّل کردیم وبه سوى تو انابه نمودیم وبه سوى تو است بازگشت همه . پس از ناقه به زیر آمد وطلبید (مُرْتَجِز) اسب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را وبرآن سوار گشت ولشکر خود را تعبیه فرمود(144)
طبرى از سَعد بن عُبَیْده روایت کرده که پیر مردان کوفه بالاى تلّایستاده بودند و براى سیّد الشهداء علیه السّلام مى گریستند و مى گفتند: اَلّلُهمَّ اَنْزِلْنَصْرَکَ؛ یعنى بارالها! نصرت خود را بر حسین نازل فرما. من گفتم : اى دشمنان خدا چرا فرود نمى آئید او را یارى کنید؟ سعید گفت : دیدم حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام که موعظه فرمود مردم را در حالتى که جُبّه اى از (بُرد) در بر داشت وچون رو کرد به سوى صفّ خویش مردى ازبَنى تَمیم که او را عمر طُهَوَى مى گفتند تیرى به آن حضرت افکند که در میان کتفش رسید وبر جُبّه اش آویزان شد وچون به لشکر خود ملحق شد نظر کردم به سوى آنها دیدم قریب صد نفر مى باشند که در ایشان بود از صُلب على علیه السّلام پنج نفر واز بنى هاشم شانزده نفر و مردى از بَنى سُلَیْم و مردى از بَنى کِنانه که حلیف ایشان بود وابن عمیر بن زیاد انتهى . (145)
و در بعضى مَقاتل است که چون حضرت این خطبه مبارکه راقرائت نمود فرمود: ابن سعدرا بخوانید تا نزد من حاضرشود، اگر چه ملاقات آن حضرت برابن سعد گران بود لکن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و باکراهتى تمام به دیدار آن امام علیه السّلام آمد حضرت فرمود: اى عُمر! تو مرا به قتل مى رسانى به گمان اینکه ، ابن زیاد زنازاده پسر زنازاده ترا سلطنت مملکت رى و جرجان خواهد داد، به خدا سوگند که تو به مقصود خود نخواهى رسید و روز تهنیت و مبارک باد این دو مملکت را نخواهى دید، این سخن عهدى است که به من رسیده این را استوار مى دار و آنچه خواهى بکن همانا هیچ بهره از دنیا وآخرت نبرى ، و گویا مى بینم سر ترا در کوفه بر نى نصب نموده اند وکودکان آن را سنگ مى زنند و هدف و نشانه خود کنند. از این کلمات عُمرسعد خشمناک شد و از آن حضرت روى بگردانید و سپاه خویش را بانگ زد که چند انتظار مى برید، این تکاهل و توانى به یک سو نهید و حمله اى گران دردهید حسین واصحاب او افزون از لقمه اى نیستند.
این وقت امام حسین علیه السّلام بر اسب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم که مُرْتَجِز نام داشت برنشست واز پیش روى صفّ درایستاد ودل بر حرب نهاد وفریاد به استغاثه برداشت وفرمود آیا فریاد رسى هست که براى خدا یارى کند مارا؟آیا دافعى هست که شّراین جماعت را از حریم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بگرداند؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.