امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

شهادت بُریر بن خضیر رحمه اللّه

بُرَیْرِ بْنِ خُضَیْر رحمه اللّه (170) به میدان آمد و او مردى زاهد وعابد بود و او را (سیّدقُرّاء) مى نامیدند واز اشراف اهل کوفه از هَمْدانیین بود و اوست خالوى ابو اسحاق عمروبن عبداللّه سبیعى کوفى تابعى که در حقّ او گفته اند: چهل سال نماز صبح را به وضوى نماز عشا گزارد ودر هر شب یک ختم قرآن مى نمود، و در زمان او اَعْبَدى از او نبود، اَوْثَق در حدیث از او نزد خاصّه وعامّه نبود، و از ثِقات على بن الحسین علیه السّلام بود.
بالجمله ؛ جناب بُریر چون به میدان تاخت از آن سوى ، یزید بن معقل به نزد او شتافت وبا هم اتّفاق کردند که مباهله کنند و از خدا بخواهند که هر که بر باطل است بر دست آن دیگر کشته شود، این بگفتند و بر هم تاختند. یزید ضربتى بر (بُرَیْر) زد او را آسیبى نرساند لکن بُریر او را ضربتى زد که خُود او را دو نیمه کرد و سر او را شکافت تا به دماغ رسید یزید پلید بر زمین افتاد مثل آنکه از جاى بلندى بر زمین افتد.
رضىّ بن منقذ عبدى که چنین دید بر(بُریر) حمله آورد و با هم دست به گردن شدند ویک ساعت باهم نبرد کردند آخرالا مر، بُریر او را بر زمین افکند و بر سینه اش نشست ، رضىّ استغاثه به لشکر کرد که او را خلاص ‍ کنند. کعب بن جابر حمله کرد و نیزه خود را گذاشت بر پشت بریر، (بُریر) که احساس نیزه کرد همچنان که بر سینه رضىّ نشسته بود خود را بر روى رضىّ افکند و صورت او را دندان گرفت و طرف دماغ اورا قطع کرد از آن طرف کعب بن جابر چون مانعى نداشت چندان به نیزه زور آورد تا در پشت بُریر فرو رفت و بریر را از روى رضى افکند و پیوسته شمشیر بر آن بزرگوار زد تا شهید شد .
راوى گفت : رضىّ از خاک برخاست در حالتى که خاک از قباى خود مى تکانید وبه کعب گفت : اى برادر، بر من نعمتى عطاکردى که تا زنده ام فراموش ‍ نخواهم نمود چون کعب بن جابر بر گشت زوجه اش یاخواهرش ‍ (نوار بنت جابر) با وى گفت کشتى (سّید قرّاء) را هر آینه امر عظیمى به جاى آوردى به خدا سوگند دیگر باتو تکلّم نخواهم کرد. (171)

شهادت وهب علیه الرحمة

وهب (172) بن عبداللّه بن حباب کَلْبى که با مادر و زن در لشکر امام حسین علیه السّلام حاضر بود به تحریص مادر ساخته جهاد شد، اسب به میدان راند و رجز خواند:
شعر :
اِنْ تَنْکُروُنى فَاَنَاابْنُ الْکَلْبِ
سَوْفَ تَرَوْنى وَتَرَوْنَ ضَرْبى
وَحَمْلَتى وَصَوْلَتى فى الْحَرْبِ
اُدْرِکُ ثارى بَعْدَ ثار صَحْبى
وَاَدْفَعُ الْکَرْبَ اَمامَ الْکَرْبِ
لَیْسَ جِهادى فىِ الْوَغى بِاللَّعْبِ
وجلادت و مبارزت نیکى به عمل آورد و جمعى را به قتل در آورد. پس ‍ از میدان باز شتافت و به نزدیک مادر و زوجه اش آمد و به مادر گفت : آیا از من راضى شدى ؟ گفت راضى نشوم تا آنکه در پیش روى امام حسین علیه السّلام کشته شوى ، زوجه او گفت : ترابه خدا قسم مى دهم که مرابیوه مگذار و به درد مصیبت خود مبتلا مساز، مادر گفت : اى فرزند! سخن زن را دور انداز به میدان رو در نصرت امام حسین علیه السّلام خود را شهید ساز تا شفاعت جدّش در قیامت شامل حالت شود، پس ‍ وهب به میدان رجوع کرد در حالى که مى خواند:
اِنّى زَعیمٌ لَکِ اُمَّ وَهَبٍ
شعر :
بِالّطَعْنِفیهِمْ تارَةً وَالضَّرْبِ
ضَرْبَ غُلامٍ مُؤْمِنٍ بِالرَّبِّ
پس نوزده سوار و دوازده پیاده را به قتل رسانید و لختى کارزار کرد تا دو دستش را قطع کردند، این وقت مادر او عمود خیمه بگرفت و به حربگاه در آمد و گفت : اى وهب ! پدر و مادرم فداى تو باد چندانکه توانى رزم کن و حرم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از دشمن دفع نما، وهب خواست که تا او را برگرداند مادرش جانب جامه او را گرفت و گفت : من روى باز پس نمى کنم تا به اّتفاق تو در خون خویش غوطه زنم ، جناب امام حسین علیه السّلام چون چنین دید فرمود: از اهل بیت من جزاى خیر بهره شما باد به سرا پرده زنان مراجعت کن خدا ترا رحمت کند. پس ‍ آن زن به سوى خِیام محترمه زنها برگشت و آن جوان کلبى پیوسته مقاتلت کرد تا شهید شد.

شهادت اولین زن در لشکر امام حسین علیه السّلام

راوى گفت : که زوجه وَهَب بعد از شهادت شوهرش بى تابانه به جانب او دوید و صورت بر صورت او نهاد شمر غلام خود را گفت تا عمودى بر سر او زد و به شوهرش ملحق ساخت ، و این اوّل زنى بود که در لشکر حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام به قتل رسید.(173)
پس از آن عمروبن خالد اَزْدى اسدى صیداوى عازم میدان شد خدمت امام حسین علیه السّلام آمد و عرض کرد: فدایت شوم یا اباعبداللّه ! من قصد کرده ام که ملحق شوم به شهداء از اصحاب تو و کراهت دارم از آنکه زنده بمانم و ترا وحید و قتیل بینم اکنون مرخّصم فرما، حضرت او را اجازت داد وفرمود: ما هم ساعت بعد تو ملحق خواهیم شد، آن سعادتمند به میدان آمد واین رجزَ خواند:
شعر :
اِلَیْکَ یا نَفْسُ مِنَ الرَّحْمنِ
فَاَبْشِرى بِالرَّوْحِ وَالرَّیْحانِ شعر :
اَلْیَوْمَ تَجْزَیْنَ عَلَى الاِْحْسانِ
پس کارزار کرد تا شهید شد، رحمه اللّه .
پس فرزندش خالدبن عمروبیرون شد ومى گفت :
شعر :
صَبْراًعَلَى المَوتِ بَنى قَحْطانِ
کَىْ ما تَکوُنُوا فى رِضَى الرَّحْمنِ
یااَبَتا قَدْ صِرْتَ فىِ الْجِنانِ
فى قَصْرِ دُرٍ حَسَنِ الْبُنْیانِ
پس جهاد کرد تا شهید شد.
سعد بن حنظله تمیمى به میدان رفت و او از اعیان لشکر امام حسین علیه السّلام بود رجز خواند و فرمود:
شعر :
صَبْرًا عَلَى الاَْسْیافِ وَاْلاَسِنَّة
صَبْرًا عَلَیْها لِدُخُولِ الْجَنَّةِ
وَحُورِعَیْنٍ ناعِماتٍ هُنَّةٍ
یانَفْسُ لِلرّاحَةِ فَاجْهَدِ نَّهُ
و فى طِلابِ الْخَیْرِ فَارْغِبَنَّهُ
پس حمله کرد و کار زار سختى نمود تا شهید شد، رحمه اللّه پس عمیربن عبداللّه مَذْحِجى به میدان رفت و این رجز خواند:
شعر :
قَدْ عَلِمَتْ سَعْدٌ وَحَىُّ مَذْحِج (174)
اِنّى لَدَى الْهَیْجاءِ لَیْثُ مُحْرِج (175)
اَعْلُو بِسَیْفى هامَةَ الْدَجّجِ
وَاَترُکُ الْقَرْنَ لَدَى التَّعَرُّجِ
فَریسَة الضَّبْعِ(176) الْاَزلِّ(177) الْاَعْرَجِ(178)
پس کارزار کرد و بسیارى را کشت تا به دست مسلم ضَبابىّ و عبداللّه بَجَلىّ کشته شد.

مبارزات نافع بن هلال و شهادت مسلم بن عوسجه

از اصحاب سیّد الشّهداء علیه السّلام نافع بن هلال جَمَلى به مبارزت بیرون شد وبدین کلمات رجز خواند:
اَنَا اْبنُ هِلالِ الْجَمَلَى ، اَنَا عَلى دینِ عَلىّ علیه السّلام مزاحم بن حریث به مقابل او آمد وگفت : اَنَاعَلى دین عُثْمان ؛من بر دین عثمانم ، نافع گفت : تو بر دین شیطانى و بر او حمله کرد و جهان را از لوث وجودش پاک نمود.

عمرو بن الحجّاج چون این دلاورى دید بانگ برلشکر زد و گفت : اى مردمِ احمق ! آیا مى دانید با چه مردمى جنگ مى کنید همانا این جماعت فرسان اهل مصرند و از پستان شجاعت شیر مکیده اند و طالب مرگ اند احدى یک تنه به مبارزات ایشان نرود که عرصه هلاک مى شود، و همانا این جماعت عددشان کم است و به زودى هلاک خواهند شد، واللّه ! اگر همگى جنبش کنید و کارى نکنید جز آنکه ایشان را سنگ باران نمائید تمام را مقتول مى سازید...

  ادامه مطلب ...

تذکره اَبو ثمامه نماز را در خدمت امام حسین ع و شهادت حبیب بن مظاهر:

ابو ثُمامه صیداوى که نام شریفش عمرو بن عبداللّه است چون دید وقت زوال است به خدمت امام علیه السّلام شتافت و عرض کرد: یا ابا عبداللّه ، جان من فداى تو باد! همانا مى بینم که این لشکر به مقاتلت تو نزدیک گشته اند و لکن سوگند به خداى که تو کشته نشوى تا من در خدمت تو کشته شوم و به خون خویش غلطان باشم و دوست دارم که این نماز ظهر را با تو بگزارم آنگاه خداى خویش را ملاقات کنم ، حضرت سر به سوى آسمان برداشت پس فرمود: یاد کردى نماز را خدا ترا از نماز گزاران و ذاکرین قرار دهد، بلى اینک وقت آن است ، پس فرمود از این قوم بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گزاریم ، حُصَین بن تمیم چون این بشنید فریاد برداشت که نماز شما مقبول در گاه اِله نیست ، حبیب بن مظاهر فرمود: اى حِمار غدّار نماز پسر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم قبول نمى شود و از تو قبول خواهد شد؟!!!
حُصَین بر حبیب حمله کرد حبیب نیز مانند شیر بر او تاخت و شمشیر بر او فرود آورد و بر صورت اسب او واقع شد حُصَین از روى اسب بر زمین افتاد پس اصحاب آن ملعون جلدى کردند و او را از چنگ حبیب ربودند پس حبیب رجز خواند فرمود:
شعر :
اُقْسِمُ لَوْ کُنّا لَکُمْ اَعْدادا
اَوْشَطْرَکُمْ وَلّیْتُمُ الاَْکْتادا(181)
یا شَرَّ قَوْمٍ حَسَباًوَ اَدّا(182)
ونیز مى فرمود:
شعر :
اَنَا حبیبٌ وَاَبى مُظَهَّرٌ
فارسُ هَیْجآءٍوَ حَرْبٍ تَسْعَرُ
اَنْتُمْ اَعَدُّ عُدَّةً وَ اکْثَرُ
وَنَحْنُ اَوْ فی مِنْکُمْ وَاَصْبَرُ
وَنَحْنُ اَوْلى حُجَّةً وَاَظْهَرُ
حَقّا وَاَتْقى مِنْکُمْ وَاَعْذَرُ (183)
ببین اخلاص این پیر هنرمند
چه خواهد کرد در راه خداوند
رَجَز خواند و نسب فرمود آنگاه
مبارز خواست ازآن قوم گمراه
چنان رزمى نمود آن پیر هشیار
که برنام آوران تنگ آمدى کار
سر شمشیر آن پیرجوانمرد
همى مرد از سر مرکب جداکرد
به تیغ تیز در آن رزم و پیکار
فکنداز آن جماعت جمع بسیار
بالجمله ، قتال سختى نمود تا آنکه به روایتى شصت و دو تن را به خاک هلاک انداخت ، پس مردى از بنى تمیم که او را بُدیْل بن صریم مى گفتند بر آن جناب حمله کرد و شمشیر بر سر مبارکش زد وشخصى دیگر از بنى تمیم نیزه بر آن بزرگوار زد که او را بر زمین افکند حبیب خواست تا برخیزد که حُصَیْن بن تمیم شمشیر بر سر او زد که او را از کار انداخت پس آن مرد تمیمى فرود آمد و سر مبارکش را از تن جدا کرد، حصین گفت که من شریک تواَم در قتل او سر را به من بده تابه گردن اسب خود آویزم و جولان دهم تا مردم بدانند که من در قتل او شرکت کرده ام آنگاه بگیر آن را وببر به نزد عبیداللّه بن زیاد براى اخذ جایزه ، پس سر حبیب را گرفت و به گردن اسب خویش آویخت و در لشکر جولانى داد و به او ردّکرد .
چون لشکر به کوفه برگشتند آن شخص تمیمى سر را به گردن اسب خویش آویخته روبه قصرالا ماره ابن زیاد نهاده بود، قاسم پسر حبیب که در آن روز غلامى مراهق بود سر پدر را دیدار کرد دنبال آن سوار را گرفت و از او مفارقت نمى نمود، هرگاه آن مرد داخل قصر الا ماره مى شد او نیز داخل مى گشت و هر گاه بیرون مى آمد او نیز بیرون مى آمد.
آن مرد سوار از این کار به شکّ افتاده گفت : چه شده ترا اى پسر که عقب مرا گرفته و از من جدا نمى شوى ؟ گفت : چیزى نیست ، گفت : بى جهت نیست مرا خبر بده ، گفت : این سرى که با تو است پدر من است آیا به من مى دهى تا او را دفن نمایم ، گفت : اى پسر! امیر راضى نمى شود که اودفن شود و من هم مى خواهم جائزه نیکى به جهت قتل او از امیر بگیرم ، گفت : لکن خداوند به تو جزانخواهد داد مگر بدترین جزاها، به خدا سوگند کشتى او را در حالى که او بهتر از تو بود، این بگفت و بگریست و پیوسته درصدد انتقام بود تازمان مصعب بن زبیر، که قاتل پدر خود را بکشت (184) اَبُومِخِنَف از محمّد بن قیس روایت کرده که چون حبیب شهید گردید، درهم شکست قتل او حسین علیه السّلام را، و در این حال فرمود:
اَحْتَسِبُ نَفسی وَحُماة اَصْحابی (185)
ودربعض مَقاتل است که فرمود :للّه دَرُّکَ یا حَبیبُ!همانا تو مردى صاحب فضل بودى ختم قرآن در یک شب مى نمودى . و مخفى نماند که حبیب از حَمَله علوم اهل بیت و از خواصّ اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام به شمار رفته .
و روایت شده که وقتى میثم تمّار را ملاقات کرد و با یکدیگر سخنان بسیار گفتند، پس حبیب گفت که گویا مى بینم شیخى را که اَصْلَع است یعنى پیش سر او مو ندارد و شکم فربهى دارد و خربزه مى فروشد در نزد دارالرّزق او را بگیرند وبراى محّبت داشتن او به اهل بیت رسالت او را به دار کشند، و بر دار شکمش را بدرند. و غرضش میثم بود و چنان شد که حبیب خبر داد.
و در آخر روایت است که حبیب از جمله آن هفتاد نفر بود که یارى آن امام مظلوم کردند و در برابر کوههاى آهن رفتند و سینه خود را در برابر چندین هزار شمشیر و تیر سپر کردند، و آن کافران ایشان را امان مى دادند و وعده مالهاى بسیار مى کردند و ایشان ابا مى نمودند و مى گفتند که دیده ما حرکت کند و آن امام مظلوم شهید شود ما را نزد خدا عذرى نخواهد بود تا آنکه ، همه جانهاى خود را فداى آن حضرت علیه السّلام کردند و همه بر دور آن حضرت کشته افتادند، رحمة اللّه و برکاته علیهم اجمعین .
و در احوال حضرت مسلم رَحِمَهُمُ اللّه کلمات حبیب بعد از کلام عابس ‍ مذکور شد، وکُمَیْت اسدى اشاره به شهادت حبیب کرده در شعر خود به این بیت :
شعر :
سِوى عُصْبَةٍفیهِمْ حَبیبٌ مُعَفَّرٌ
قَضى نَحْبَهُ وَالْکاهِلِىُّ مُرَمَّلٌ
و مرادش از کاهلى اَنَس ابن الحرث الا سدى الکاهلى است که از صحابه کِبار است ، و اهل سنّت در حال او نوشته اند که وقتى از حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم شنید در حالى که حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام در کنار او بود که فرمود: همانا این پسر من کشته مى شود در زمینى از زمینهاى عراق پس هر که او را درک کرد یارى کند او را.پس اَنَس بود تا در کربلا در یارى حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام شهید شد.
مؤ لّف گوید: که بعضى گفته اند حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و هانى بن عروه و عبداللّه بن یَقْطُرنیز از صحابه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بوده اند .و در شرح قصیده ابى فراس است که در روز عاشورا جابر بن عُرْوَه غِفارىّ که پیرمردى بود سالخورده و در خدمت پیغمبر علیه السّلام بوده و در بَدر و حُنین حاضر شده بود براى یارى پسر پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم کَمَر خود را به عمامه اش بست محکم ، پس ‍ ابروهاى خود را که از پیرى به روى چشمانش واقع شده بود بلند کرد و با دستمال خود ببست حضرت امام حسین علیه السّلام او را نظاره مى کرد و مى فرمود: شَکَرَ اللّهُ سَعْیَکَ یا شیخ پس حمله کرد و پیوسته جهاد کرد تا شصت نفر را به قتل رسانید آنگاه شهید گردید. رحمه اللّه