این استغاثه کریمه اورا از خواب غفلت بیدار کرد لاجرم به خویش آمد ورو به سوى پسر سعد آورد وگفت : اى عُمر! آیا با این مرد مقاتلت خواهى کرد؟ گفت : بلى ! واللّه ، قتالى کنم که آسانتر او آن باشد که این سرها از تن پرد و دستها قلم گردد،گفت : آیانمى توانى که این کار را از در مسالمت به خاتمت برسانى ؟ عُمرگفت : اگر کار به دست من بود چنین مى کردم لکن امیر تو عبیداللّه بن زیاد از صُلح اباکرد و رضا نداد....