امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

در ذکر اخبارى که در شهادت آن حضرت رسیده (52)

شیخ جعفر بن قولویه روایت کرده است از سلمان که گفت : نماند در آسمانها ملکى که به خدمت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم نیامد و تعزیت نگفت آن حضرت را در مصیبت فرزندش حسین علیه السّلام ، و همه خبر دادند آن حضرت را به ثوابى که حقّ تعالى به شهادت او کرامت فرموده است و هر یک آوردند براى آن حضرت آن تربت را که آن مظلوم را در آن تربت به جور و ستم شهید خواهند کرد و هر یک که مى آمدند حضرت مى فرمود که خداوندا مخذول گردان هر که او را یارى نکند و بکش هرکه او را بکشد، و ذبح کن هر که او را ذبح کند و ایشان را به مطلب خود نرسان .
راوى گفت : دعاى آن حضرت در حقّ ایشان مستجاب شد و یزید بعد از کشتن آن جناب تمتّعى از دنیا نبرد حقّ تعالى به ناگاه او را گرفت . شب مست خوابید صبح او رامرده یافتند مانند قیر سیاه شده بود.
وهیچ کس نماند از آنها که متابعت او کردند در قتل آن حضرت یا درمیان آن لشکر داخل بودند مگرآنکه مبتلا شدند به دیوانگى یا خوره یا پیسى واین مرضها درمیان اولاد ایشان نیزبه میراث بماند(53)
و نیز از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت کرده است که چون حضرت امام حسین علیه السّلام در کودکى به نزد حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى آمد،آن حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام رامى فرمود که یا على ، اورابراى من نگاه دار پس اورا مى گرفت و زیر گلوى او را مى بوسید و مى گریست !روزى آن امام مظلوم گفت :اى پدر!چراگریه مى کنى ؟حضرت فرمود:اى فرزند گرامى !چون نگریم که موضع شمشیر دشمنان را مى بوسم حضرت امام حسین علیه السّلام گفت که اى پدر! من کشته خواهم شد؟فرمود: بلى ، واللّه تو و برادرتو وپدر تو همه کشته خواهید شد،امام حسین علیه السّلام گفت : پس قبرهاى مااز یکدیگر دور خواهد بود؟حضرت فرمود:بلى اى فرزند، امام حسین علیه السّلام گفت :پس که زیارت ماخواهد کرد از امّت تو؟ پس حضرت فرمود که زیارت نمى کنند مرا وپدر ترا وبرادر ترا مگر صدّیقان از امّت من .(54)
ونیز ازحضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که فرمود: روزى حضرت امام حسین در دامن حضرت رسول علیه السّلام نشسته بود حضرت با اوبازى مى کرد واورا مى خندانید پس عایشه گفت :یارسول اللّه !چه بسیار خوش دارى این طفل را!حضرت فرمود که واى برتو!چگونه دوست ندارم آن را وخوش نیاید مراازاو وحال آنکه این فرزند میوه دل من است ونوردیده من است وبه درستى که امّت من اورا خواهند کشت پس هرکه بعدازشهادت او،او رازیارت کند حقّ تعالى براى اویک حجّ ازحجّهاى من بنویسد، عایشه تعجّب کرداز روى تعجّب گفت که یک حجّازحجّهاى تو؟حضرت فرمود:بلکه دو حجّاز حجّهاى من باز او تعجّب کرد،حضرت فرمود: بلکه چهار حجّ وپیوسته او تعجّب مى کرد وحضرت زیاده مى کرد و تاآنکه فرمود: نود حجّ از حجّهاى من که با هر حجّى عمره بوده باشد.(55)
و شیخ مفید و طبرسى و ابن قولویه و ابن بابویه (رضوان اللّه علیهم ) به سندهاى معتبره از اصبغ بن نباته و غیره روایت کرده اند که روزى حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام بر منبر کوفه خطبه مى خواند و مى فرمود که از من بپرسید آنچه خواهید پیش از آنکه مرا نیابید، پس به خدا سوگند که هر چه سؤ ال کنید از خبرهاى گذشته و آینده البتّه به آن شما را خبر مى دهم ؛ پس سعد بن (56)ابى وقاص (57) برخاست و گفت : یا امیرالمؤ منین ! خبر ده مرا که در سر و ریش من چند مو هست ؟ حضرت فرمود که خلیل من رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم خبر داد که تو این سؤ ال از من خواهى کرد و خبر داد او مرا که چند مو در سر و ریش تو هست و خبر داد که در بن هر موئى از تو شیطانى هست که ترا گمراه مى کند و در خانه تو فرزندى هست که فرزند من حسین را شهید خواهد کرد، و اگر خبر دهم عدد موهاى ترا تصدیق من نخواهى کرد ولیکن به آن خبرى که گفتم حقیقت گفتار من ظاهر خواهد شد و در آن وقت عمر بن سعد کودکى بود و تازه به رفتار آمده بود لعنة اللّه علیه (در روایت (ارشاد) و(احتجاج )اسم سعد برده نشده بلکه دارد مردى برخاست و این سؤ ال را نمود و حضرت همان جواب را فرمود و در آخر فرمود اگر نه آن بود که آنچه پرسیدى برهانش مشکل است به تو خبر مى دادم عدد موهاى ترا لکن نشانه آن همان بچه تو است الخ .(58)
حمیرى در (قُرب الا سناد) از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که حضرت امیرالمومینن علیه السّلام با دو کس از اصحاب خود به زمین کربلا رسید چون داخل آن صحرا شد آب از دیده هاى مبارکش ریخت فرمود که این محل خوابیدن شتران ایشان است و این محل فرود آوردن بارهاى ایشان است و در اینجا ریخته مى شود خونهاى ایشان ، خوشا به حال تو اى تربت که خونهاى دوستان خدا بر تو ریخته مى شود.(59)
شیخ مفید روایت کرده است : عمر بن سعد به حضرت امام حسین علیه السّلام گفت که نزد ما گروهى از بى خردان هستند که گمان مى کنند من تو را خواهم کشت ، حضرت فرمود که آنها بى خردان نیستند ولیکن عُلما و دانایانند، امّا به این شادم که بعد از من گندم عراق نخواهى خود مگر اندک زمانى .(60)
و شیخ صدوق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که امام حسین علیه السّلام روزى بر امام حسن علیه السّلام وارد شد چون چشم وى بر برادر افتاد گریست و فرمود: اى اباعبداللّه ! چه به گریه در آورد؟
گفت گریه من به جهت بلائى است که به تو مى رسد، امام حسن علیه السّلام فرمود: آنچه به من مى رسد سمّى است که به من مى دهند ولکن لایَوْمَ کَیَْومِک ؛ روزى چون روز تو نیست ! سى هزار نفر به سوى تو آیند همه مدّعى آن باشند که از امّت جدّ تواَند و منتحل دین اسلامند و اجتماع بر قتل و ریختن خون وانتهاک حرمت و سبى نساء و ذَرارى و غارت مال و متاع تو مى کنند و در این هنگام لعنت بر بنى امیّه فرود مى آید و آسمان خون مى بارد و هر چیز بر تو مى گرید حتّى وحوش در بیابانها و ماهیها در دریاها.(61)
مؤ لّف گوید: که الحق اگر متاءمّل بصیرى ملاحظه کند مصیبتى اعظم از این مصیبت نخواهد دید که از اوّل دنیا تا کنون بعد از مراجعه به تواریخ و سِیَر واقعه اى به این بزرگى ندیدیم که پیغبرزاده خودشان را با اصحاب و اهل بیت او یک روز بکشند و رحل و متاع او را غارت کنند و خِیام او را بسوزانند و سر او را و اصحاب و اولاد او را با عیال و اطفال شهر به شهر ببرند و یکسره پشت پاى به ملّت و دینى که اظهار انتساب به او مى کنند بزنند و سلطنت و قوّت ایشان استناد به همان دین باشد نه دین دیگر و ملّت دیگر.
ما سَمِعْنا بِهذا فی آباءنا اْلاَوَّلینَ فَاِنّالِلّهِ وَ انّا اِلَیْهِ راجعُونَ مِنْ مُصیبَةٍ ما اَعْظَمَها وَاَوْجَعَها وَاَنْکاها لِقُلُوبِ اْلمُحِبّینَ وَللّهِ دَرَّمَهْیار حَیْثُ قالَ:
شعر :
یُعَظِّموُنَ لَهُ اَعْوادَ مَنْبَرِهِ
وَ تَحْتَ اَرْجُلِهِمْ اَوْلادَهُ وَضَعُوا
بِاَىِّ حُکْمٍ بَنوُهُ یَتْبَعوُنَکُمُ
وَ فَخْرُکُمْ اَنَّکُمْ صَحْبٌ لَهُ تَبَعٌ (62)

دربیان توجّه ابى عبداللّه علیه السّلام به جانب مکّه معظّمه

بیان امُورى که متعلّق به حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام است از زمان حرکت آن حضرت از مدینه تا ورود به کربلا و شهادت مسلم بن عقیل و شهادت دو کودک او: چون در کتب فَریقَیْن این واقعه هائله به طور مختلف ایراد شده دراین رساله اکتفاءمى شود به مختصرى ازآنچه اعاظم عُلما در کتب معتبره ذکرنموده اند وما تاممکن باشد ازروایت شیخ مفید وسیّدبن طاوس وابن نما و طبرى تجاوز نمى کنیم وروایت ایشان رابه روایت سایرین اختیار مى کنیم ، وغالباًدر صدر مطلب اشاره به محلّ اختلاف وناقِل آن مى رود. الحال مى گوئیم :
بدان که چون حضرت امام حَسَن علیه السّلام به ریاض قدس ارتحال نمود شیعیان در عراق به حرکت در آمده عریضه به حضرت امام حسین علیه السّلام نوشتند که ما معاویه را از خلافت خلع کرده با شما بیعت مى کنیم حضرت در آن وقت صلاح در آن امر ندانسته امتناع از آن فرموده وایشان را به صبر امر فرمود تا انقضاء مدّت خلافت معاویه پس چون معاویه علیه اللّعنه در شب نیمه ماه رجب سال شصتم هجرى از دنیا رخت بر بست فرزندش یزید علیه اللّعنه به جاى او نشست و به اِعداد امر خلافت خود پرداخت نامه اى نوشت به ولید بن عتبة بن ابى سفیان که از جانب معاویه حاکم مدینه بود به این مضمون که : اى ولید! باید بیعت بگیرى از براى من از ابو عبداللّه الحسین و عبداللّه بن عمر (63) و عبداللّه بن زبیر و عبد الرحمن بن ابى بکر، و باید کار بر ایشان تنگ گیرى و عذر از ایشان قبول ننمائى و هر کدام از بیعت امتناع نماید سر از تن او برگیرى و به زودى براى من روانه دارى .
چون این نامه به ولید رسید مروان را طلبید و با او در این امر مشورت کرد. مروان گفت :که تا ایشان از مردن معاویه خبر دار نشده اند به زودى ایشان را بطلب و بیعت از براى یزید از ایشان بگیر و هر کدام که قبول بیعت نکند او را به قتل رسان . پس درآن شب ولیدایشان را طلب نمود و ایشان در آن وقت در روضه منوّره حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم مجتمع بودند، چون پیغام ولید به ایشان رسید امام حسین علیه السّلام فرمود که چون به سراى خود باز شدم من دعوت ولید را اجابت خواهم کرد.
پیک ولید که عمر بن عثمان بود برگشت عبد اللّه زبیر گفت که یا ابا عبد اللّه ! دعوت ولید در این وقت بى هنگام مى نماید و مرا پریشان خاطر ساخت در خاطر شما چه مى گذرد؟ حضرت فرمود: گمان مى کنم که معاویه طاغیه مرده است و ولید ما را از براى بیعت یزید دعوت نموده . چون آن جماعت بر مکنون خاطر ولید مطّلع گردیدند عبداللّه عمر و عبدالرّحمن بن ابى بکر گفتند که ما به خانه هاى خود مى رویم و در به روى خود مى بندیم .
و ابن زبیر گفت که من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد. حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود که مرا چاره اى نیست جز رفتن به نزد ولید پس ‍ حضرت به سراى خویش تشریف برد و سى نفر از اهل بیت و موالى خود را طلبید و امر فرمود که سلاح بر خود بستند وآنها را با خود برد و فرمود که شما بر در خانه بنشینید و اگر صداى من بلند شود به خانه در آئید. پس حضرت داخل خانه شد چون وارد مجلس گردید دید که مروان نیز در نزد ولید است پس حضرت نشست . ولید خبر مرگ معاویه را به حضرت داد آن جناب کلمه استرجاع گفت پس ولید نامه یزید را که در باب گرفتن بیعت نوشته بود براى آن حضرت خواند، آن جناب فرمود: من گمان نمى کنم که تو راضى شوى به آنکه من پنهان با یزید بیعت کنم بلکه خواهى خواست از من که آشکارا در حضور مردم بیعت کنم که مردم بدانند، ولید گفت : بلى چنین است .
حضرت فرمود: پس امشب تاءخیر کن تا صبح تا ببینى راءى خود را در این امر. ولید گفت : برو خداوند با تو همراه تا آنکه در مجمع مردم ترا ملاقات نمائیم .
مروان به ولید گفت که دست از او بر مدار اگر الحال از او بیعت نگیرى دیگر دست بر او نمى یابى مگر آنکه خون بسیار از جانِبَین ریخته شود اکنون دست بر او یافته اى او را رها مکن تا بیعت کند و اگرنه او را گردن بزن . حضرت از سخن آن پلید در غضب شد و فرمود که یابن الزّرقاء! تو مرا خواهى کشت یا او، به خدا سوگند که دروغ گفتى و تو و او هیچ یک قادر بر قتل من نیستید. پس رو کرد به ولید و فرمود: اى امیر! مائیم اهل بیت نبوّت و معدن رسالت و ملائکه در خانه ما آمد و شد مى کنند و خداوند ما را در آفرینش مقدّم داشت و ختام خاتمیّت بر ما گذاشت و یزید مردى است فاسق و شرابخوار و کشنده مردم به ناحقّ و علانیه به انواع فسوق و معاصى اقدام مى نماید و مثل من کسى با مثل او هرگز بیعت نمى کند و دیگر تا ترا ببینم گوئیم و شنویم . این را فرمود و بیرون آمد و با یاران خود به خانه مراجعت نمود و این واقعه درشب شنبه سه روز به آخر ماه رجب مانده بود، چون حضرت بیرون رفت مروان با ولید گفت که سخن مرا نشنیدى به خدا سوگند دیگر دست بر او نخواهى یافت .
ولید گفت : واى بر تو! راءیى که براى من پسندیده بودى موجب هلاکت دین و دنیاى من بود، به خدا سوگند که راضى نیستم جمیع دنیا از من باشد و من در خون حسین علیه السّلام داخل شوم ، سُبحان اللّه تو راضى مى شوى که من حسین رابکشم براى آنکه گوید با یزید بیعت نکنم ؛ به خدا قسم هر که در خون او شریک شود او را در قیامت هیچ حسنه نباشد و نخواهد بود، مروان در ظاهر گفت که اگر از براى این ملاحظه بود خوب کردى ولکن در دل راءى ولید را نپسندید . ولید در همان شب در بیعت ابن زبیر مبالغه نمود و او امتناع مى کرد تا آنکه درهمان شب از مدینه فرار نموده متوجّه مکّه شد چون ولید بر فرار او مطّلع شد مردى از بنى امیّه را با هشتاد سوار از پى او فرستاد چون از راه غیر متعارف رفته بود چندان که او را طلب کردند نیافتند و برگشتند.
چون صبح شد حضرت امام حسین علیه السّلام از خانه بیرون آمده و در بعضى از کوچه هاى مدینه مروان آن حضرت را ملا قات کرد و گفت : یا ابا عبداللّه ! من ترا نصیحت مى کنم مرا اطاعت کن و نصیحت مرا قبول فرما. حضرت فرمود: نصیحت تو چیست ؟ گفت : من امر مى کنم ترا به بیعت یزید که بیعت او بهتر است از براى دین و دنیاى تو!؟ حضرت فرمود: اِنّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ وَ عَلَى اْلاِسْلامِ السَّلام ...
کلمات حیرت انگیز مروان باعث این شد که حضرت کلمه استرجاع بر زبان راند و فرمود: بر اسلام سلام باد هنگامى که امّت مبتلا شدند به خلیفه اى مانند یزید و به تحقیق که من شنیدم از جدّم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم که مى فرمود خلافت حرام است بر آل ابى سفیان و سخنان بسیار در میان حضرت و مروان جارى شد پس مروان گذشت از آن حضرت به حالت غضبان چون آخر روز شنبه شد باز ولید کسى به خدمت حضرت امام حسین علیه السّلام فرستاد و در امر بیعت تاءکید کرد حضرت فرمود: صبر کنید تا امشب اندیشه کنم و در همان شب که شب یکشنبه دو روز به آخر رجب مانده بود متوجّه مکّه شد و چون عازم خروج از مدینه شد سر قبر جدّش پیغمبر و مادرش فاطمه و برادرش ‍ حسن علیهماالسّلام رفت و با آنها وداع کرد و با خود برداشت فرزندان خود و فرزندان برادر و برادران خود و تمام اهل بیت خود را مگر محمّد بن الحنفیه رحمه اللّه که چون دانست که آن حضرت عازم خروج است به خدمت آن حضرت آمد وگفت : اى برادر گرامى ! تو عزیزترین خلقى نزد من و از همه کس به سوى من محبوب ترى و من آن کس نیستم که نصیحت خود را از احدى دریغ دارم و تو سزاوارترى در باب آنچه صلاح شما دانم عرض کنم ؛ زیرا که تو ممازجى با اصل من و نفس من و جسم من و جان من و توئى امروز سند و سیّد اهل بیت و تو آن کسى که طاعتت بر من واجب است ؛ چه آنکه خداوند ترا برگزیده است و در شمار سادات بهشت مقررّ داشته است .
اى برادر من ، صلاح شما را چنین مى دانم که از بیعت یزید کناره جوئى و از بلاد و شهرهائى که درتحت فرمان او است دورى گزینى و به بادیه ملحق شوى و رسولان به سوى مردم بفرستى و ایشان را به بیعت خویش دعوت نمائى پس اگر بیعت تو را اختیار نمایند خدا را حمد کنى و اگر با غیر تو بیعت کردند به این دین و عقل تو نکاهد و به مروّت و فضل تو کاهش نرسد. همانا من مى ترسم بر تو که داخل یکى از بلاد شوى و اهل آن مختلف الکلمه شوند گروهى با تو و طایفه اى مخالف تو باشند و کار به جدال و قتال منتهى شود آن وقت اوّل کس توئى که هدف تیر و نشان شمشیر شوى و خون تو که بهترین مردمى از جهت نفس و از قبل پدر و مادر ضایع شود و اهل بیت شریف ، ذلیل و خوار شوند. حضرت فرمود که اى برادر، پس به کجا سفر کنم ؟ گفت : برو به مکّه و در همانجا قرار گیر و اگر اهل مکّه با تو شیوه بى وفائى مسلوک دارند متوجّه بلاد یمن شو که اهل آن بلاد شیعیان پدر و جّد تواَند و دلهاى رحیم و عزمهاى صمیم دارند و بلاد ایشان گشاده است و اگر در آنجا نیز کار تو استقامت نیابد متوجّه کوهستانها و ریگستانها و درّه ها شو و پیوسته از جائى به جائى منتقل شو تا ببینى که عاقبت کار مردم به کجا منتهى شود.
حضرت فرمود که اى برادر هر آینه نصیحت و مهربانى کردى و امید دارم که راءیت محکم و متین باشد و موافق بعضى روایات پس محمّد بن حنفیّه سخن را قطع کرد و بسیار گریست و آن امام مظلوم نیز گریست پس فرمود که اى برادر، خدا ترا جزاى خیر دهد نصیحت کردى و خیرخواهى نمودى اکنون عازم مکّه معظّمه گردیده ام و مهیّاى این سفر شده ام و برادران و فرزندان برادران و شیعیان خود را با خود مى برم و اگر تو خواهى در مدینه باش و دیده بان و عین من باش و آنچه سانح شود به من بنویس . پس آن حضرت دوات و قلم طلبیده وصیّت نامه نوشت و آن را در هم پیچیده و مهر کرد و به دست او داد و درآن میان شب روانه شد. (64)
و موافق روایت شیخ مفید در وقت بیرون رفتن از مدینه این آیه را آن حضرت تلاوت نمود که در بیان قصّه بیرون رفتن حضرت موسى است از ترس فرعون به سوى مَدْیَن .
(فَخَرَجَ مِنْها خاَّئَفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْم الظّالِمینَ)؛(65)
یعنى پس بیرون رفت از شهر در حالتى که ترسان و مترقَب رسیدن دشمنان بود گفت پروردگارا نجات بخش مرا از گروه ستمکاران . و از راه متعارف آن حضرت روانه شد پس اهل بیت آن حضرت گفتند که مناسب آن است که از بیراهه تشریف ببرید چنانکه ابن زبیر رفت تا آنکه اگر کسى به طلب شما بیاید شما را در نیابد، حضرت فرمود که من از راه راست به در نمى روم تا حق تعالى آنچه خواهد میان من و ایشان حکم کند.(66)
و از جناب سکینه علیهاالسّلام مروى است که فرمود وقتى ما از مدینه بیرون شدیم هیچ اهل بیتى از ما اهل بیت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم ترسان و هراسان تر نبود.
از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت است که چون حضرت امام حسین علیه السّلام اراده نمود که از مدینه طیّبه بیرون رود مخدّرات و زنهاى بنى عبدالمطّلب از عزیمت آن حضرت آگهى یافتند پس به خدمت آن حضرت شتافتند و صدا را به نوحه و زارى بلند کردند تا آن که آن حضرت در میان ایشان عبور فرمود وایشان را قسم داد که صداهاى خود را از گریه و نوحه ساکت کنند وصبر پیش آورند. آن محنت زدگان جگر سوخته گفتند: پس ما نوحه وزارى را براى چه روزبگذاریم به خدا سوگند که این زمان نزد ما مانند روزى است که حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم ازدنیا رفت ومثل روزى است که امیرالمؤ منین علیه السّلام وفاطمه علیهاالسّلام ورقّیه وزینب وامّ کلثوم دختران پیغمبر از دنیا رفتند، خدا جان مارا فداى تو گرداند اى محبوب قلوب مؤ منان واى یادگار بزرگواران ، پس یکى ازعمّه هاى آن حضرت آمد وشیون کرد و گفت : گواهى مى دهم اى نور دیده من که دراین وقت شنیدم که جنّیان برتو نوحه مى کردند و مى گفتند:
شعر :
وَاِنَّقَتیلَ الطَّفّ مِنْ آلِ هاشِمٍ
اَذَلُّ رقابًا مِنْ قُریْشٍفَذَلَّتِ(67)
و موافق روایت قطب راوندى و دیگران ، امّسلمه زوجه طاهره حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم دروقت خروج آن حضرت به نزد آن جناب آمد عرض کرد:اى فرزند، مرا اندوهناک مگردان به بیرون رفتن به سوى عراق ؛ زیرا که من شنیدم ازجدّبزرگوار تو که مى فرمود که فرزند دلبند من حسین در زمین عراق کشته خواهد شد در زمینى که آن راکربلا گویند. حضرت فرمود که اى مادر به خدا سوگند که من نیز این مطلب رامى دانم ومن لامحاله باید کشته شوم و مرا از رفتن چاره اى نیست و به فرموده خدا عمل مى نمایم ، به خدا قسم که مى دانم درچه روزى کشته خواهم شد و مى شناسم کشنده خود را و مى دانم آن بقعه را که در آن مدفون خواهم شد و مى شناسم آنان را که با من کشته مى شوند از اهل بیت و خویشان و شیعیان خودم واگر خواهى اى مادر به تو بنمایم جائى راکه در آن کشته و مدفون خواهم گردید.
پس آن حضرت به جانب کربلا اشاره فرمود به اعجاز آن حضرت زمینها پست شد وزمین کربلانمودار گشت وامّسلمه محلّ شهادت آن حضرت راومضجع ومدفن او را و لشکرگاه او را بدید و هاى هاى بگریست .
پس حضرت فرمود:که اى مادر! خداوند مقدّر فرموده و خواسته مرا ببیند که من به جور و ستم شهید گردم و اهل بیت و زنان و جماعت مرا متفّرق و پراکنده دیدار کند و اطفال مرا مذبوح و اسیر در غُل و زنجیر نظاره فرماید در حالتى که ایشان استغاثه کنند و هیچ ناصرى و معینى نیابند.
پس فرمود: اى مادر! قَسَم به خدا من چنین کشته خواهم شد اگر چه به سوى عراق نروم نیز مرا خواهند کشت . آنگاه امّ سلمه گفت که در نزد من تربتى است که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم مرا داده است و اینک در شیشه آن را ضبط کردم . پس حضرت امام حسین علیه السّلام دست فراز کرد و کفى از خاک کربلا بر گرفت و به امّ سلمه داد و فرمود: اى مادر! این خاک را نیز با تربتى که جدّم به تو داده ضبط کن و در هر هنگامى که این هر دو خاک خون شود بدان که مرا در کربلا شهید کرده اند.
علاّمه مجلسى رحمه اللّه در (جلاء) فرموده و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند (شیخ مفید و دیگران ) که چون حضرت سیّدالشّهدا علیه السّلام از مدینه معلّى بیرون رفت فوجهاى بسیار از ملائکه با علامتهاى محاربه و نیزه ها در دست و بر اسبهاى بهشت سوار، بر سر راه آن حضرت آمدند و سلام کردند و گفتند: اى حجّت خدا بر جمیع خلایق بعد از جدّ و پدر و برادر خود، به درستى که حقّ تعالى جدّ ترا در مواطن بسیار به ما مَدَد و یارى کرد اکنون ما را به یارى تو فرستاده است . حضرت فرمود: وعده گاه ما و شما آن موضعى است که حقّ تعالى براى شهادت و دفن من مقرّر فرموده است ، و آن کربلا است ، چون به آن بقعه شریفه برسم به نزد من آئید، ملائکه گفتند: اى حجّت خدا! هر حکمى که خواهى بفرما که ما اطاعت مى کنیم و اگر از دشمنى مى ترسى ما همراه توئیم و دفع ضرر ایشان از تو مى کنیم حضرت فرمود که ایشان ضررى به من نمى توانند رسانید تا به محل شهادت خود برسم ، پس ‍ افواج بى شمار از مسلمانان جنّیان ظاهر شده چون به خدمت آن حضرت آمدند گفتند: اى سیّد و بزرگ ما، ما شیعیان و یاوران توئیم آنچه خواهى در باب دشمنان خود و غیر آن بفرما تا ما اطاعت کنیم و اگر بفرمائى جمیع دشمنان ترا در همین ساعت هلاک کنیم بى آنکه خود تعبى بکشى و حرکتى بکنى به عمل آوریم ؛ حضرت ایشان را دعا کرد و فرمود: مگر نخوانده اید این آیه را: اَیْنَما تَکوُنُوا یُدرِکْکُمُ اْلَمْوتُ وَلَوْکُنْتُمْ فی بُروُج مُشَیَّدَةٍ. در قرآن که حقّ تعالى بر جدّمن فرستاد.
یعنى در هر جا باشید در مى یابد شما را مرگ و هر چند بوده باشید در قلعه هاى محکم .
و باز فرموده است :قُلْ لَوْ کُنْتُم فی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَذینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ اْلقَتْلُ اِلى مَضاجِعِهم ؛
یعنى بگو اى محمّد به منافقان که اگر مى بودید در خانه هاى خود البتّه بیرون مى آمدند آنها که برایشان کشته شدن نوشته شده بود به سوى محلّ کشته شدن و استراحت ایشان ،اگر من توقّف نمایم و بیرون نروم به جهاد به که امتحان خواهند کرد این خلق گمراه را و به چه چیز ممتحن خواهند کرد این گروه تباه را و که ساکن خواهد شد درقبر درکربلا که حقّتعالى بر گزیده است آن را در روزى که زمین راپهن کرده است و آن مکان شریف را پناه شیعیان من گردانیده و بازگشت به سوى آن بقعه مقدّسه راموجب ایمنى دنیا و آخرت ایشان ساخته ولیکن به نزد من آئید در روز عاشوراء که در آخر آن روز من شهید خواهم شد در کربلا در وقتى که احدى از اهل بیت من نمانده باشد که قصد کشتن او نمایند و سر مرا براى یزید پلید ببرند. پس جنّیان گفتند که اى حبیب خدا، اگر نه آن بود که اطاعت امر تو واجب است ومخالفت تو ما راجایز نیست هرآینه مى کشتیم جمیع دشمنان تراپیش از آنکه به تو برسند. حضرت فرمود که به خدا سوگند که قدرت ما بر ایشان زیاده از قدرت شما است ولیکن مى خواهیم که حجّت خدا را بر خلق تمام کنیم وقضاى حقّ تعالى را انقیاد نمائیم .(68)
شیخ ممجّد آقاى حاجى میرزا محمّد قمى صاحب (اربعین حسینیه ) دراین مقام فرمود:
شعر :
گفت من با این گروه بد ستیز
دادخواهى دارم اندر رستخیز
کربلا گردیده قربانگاه من
هست هفتاد ودوتن همراه من
بقعه من کعبه اهل دل است
مر گروه شیعیان را معقل است
گربمانم من به جاى خویشتن
پس که مدفون گردد اندر قبر من
تاپناه خیل زَوّ اران شود
شافع جرم گنهکاران شود
امتحان مردم برگشته خو
کى شود گر من گریزم از عدو
موعد من با شما در کربلا است
روزعاشورا که روز ابتلا است

در ورود آن حضرت به مکّه و آمدن نامه هابه اهل کوفه

در سابق گذشت که خروج سیّد الشّهداء علیه السّلام از مدینه در شب یکشنبه دو روز به آخر رجب مانده بود. پس بدان که آن حضرت در شب جمعه که سوم ماه شعبان بود وارد مکّه معظّمه شد و چون داخل مکّه شد به این آیه مبارکه تمثّل جست : (وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاَّءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبّى اَنْ یَهْدِیَنی سَواَّءَ السَّبیل )؛(69)
یعنى چون حضرت موسى علیه السّلام متوجّه شهر مدین شد گفت : امید است که پرودگار من هدایت کند مرا به راه راست که مرا به مقصود برساند.
واز آن سوى چون ولید بن عتبه والى مدینه بدانست که امام حسین علیه السّلام نیز به جانب مکّه شتافت کسى به طلب عبداللّه بن عمر فرستاد که حاضر شود براى یزید بیعت کند، عبداللّه در پاسخ گفت : چون دیگران تقدیم بیعت کردند من نیز متابعت خواهم کرد، چون ولید در بیعت ابن عمر نگران سود و زیانى نبود مصلحت بتوانى دید و او را به حال خود گذاشت ، عبداللّه بن عمر نیز طریق مکّه پیش داشت .
بالجمله ؛ چون اهل مکّه و جمعى که از اطراف به عمره آمده بودند خبر قدوم مسرّت لزوم حضرت حسین علیه السّلام را شنیدند، به خدمت آن جناب مبادرت نمودند و هر صبح و شام به ملازمت آن حضرت مى شتافتند و عبداللّه بن زبیر در آن وقت رحل اقامت به مکّه افکنده بود و ملازمت کعبه نموده بود و پیوسته براى فریب دادن مردم در جانب کعبه ایستاده مشغول به نماز بود و اکثر روزها بلکه در هر دو روز یک دفعه به خدمت آن حضرت مى رسید ولکن بودن آن حضرت در مکّه بر او گران مى نمود؛ زیرا مى دانست که تا آن حضرت در مکّه است کسى از اهل حجاز با او بیعت نخواهد کرد.
و چون خبر وفات معاویه به کوفه رسید و کوفیان از فوت او مطّلع شدند و خبر امتناع امام حسین علیه السّلام و ابن زبیر از بیعت یزید و رفتن ایشان به مکّه به آنها رسید شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صُرد خزاعى جمع شدند و حمد و ثناى الهى اداکردند و در باب فوت معاویه و بیعت یزید سخن گفتند، سلیمان گفت که اى جماعت شیعه ! همانا بدانید که معاویه ستمکاره رخت بربست و یزید شرابخواره به جاى او نشست و حضرت امام حسین علیه السّلام سر از بیعت او بر تافت و به جانب مکّه معظّمه شتافت و شما شیعیان او و از پیش شیعه پدر بزرگوار او بوده اید پس اگر مى دانید که او را یارى خواهید کرد و با دشمنان او جهاد خواهید نمود نامه به سوى او نویسید و او را طلب نمائید، و اگر ضعف و جُبْن بر شما غالب است و در یارى او سستى خواهید ورزید و آنچه شرط نیک خواهى و متابعت است به عمل نخواهید آورد او را فریب ندهید و در مهلکه اش نیفکنید. ایشان گفتند که اگر حضرت او به سوى ما بیاید همگى به دست ارادت با او بیعت خواهیم کرد، و در یارى او با دشمنانش ‍ جان فشانیها به ظهور خواهیم رسانید. پس کاغذى به اسم سلیمان بن صُرد و مُسَیّب بن نَجَبَه (70) و رفاعة بن شدّاد بجَلى (71) و حبیب بن مظاهر رحمه اللّه و سایر شیعیان به سوى او نوشتند و در آن نامه بعد از حمد و ثنا، بیان هلاکت معاویه درج کردند که یابن رسول اللّه ! ما در این وقت امام و پیشوایى نداریم به سوى ما توجّه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آنکه شاید از برکت جناب شما حقّ تعالى حقّ را بر ما ظاهر گرداند و نعمان بن بشیر حاکم کوفه در قصر الا ماره در نهایت ذلّت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته لکن ما او را امیر نمى دانیم و به امارت نمى خوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمى شویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمى رویم ، و اگر خبر به ما رسد که حضرت تو متوجّه این صوب گردیده او را از کوفه بیرون مى کنیم تا به اهل شام ملحق گردد والسلام .
پس آن نامه را با عبداللّه بن مِسْمعَ همدانى و عبداللّه بن وال به خدمت آن زبده اهلبیت عِصمت و جلال فرستادند و مبالغه کردند که ایشان آن نامه را با نهایت سرعت به خدمت آن حضرت برسانند، پس ایشان به قدم عجل و شتاب راه در نور دیدند تا دهم ماه رمضان به مکّه معظّمه رسیدند و نامه کوفیان را به خدمت آن امام معظّم رسانیدند.
مردم کوفه بعد از دو روز از فرستادن آن قاصدان ، قیس بن مُسْهِر صیداوى و عبداللّه بن شدّاد و عُم ارَة بْنِ سلولى را به سوى آن حضرت فرستادند بانامه هاى بسیار که قریب به صد و پنجاه نامه باشد که هر نامه اى از آن را عظماى اهل کوفه از یک کس و دو کس و سه و چهار کس ‍ نوشته بودند، و دیگر باره صنادید کوفه بعد از دو روز هانى بن هانى سبیعى و سعیدبن عبداللّه حنفى را به خدمت آن حضرت روان داشتند با نامه اى که در آن این مضمون را نوشتند:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ؛ این عریضه اى است به خدمت حسین بن على علیه السّلام از شیعیان و فدویان آن حضرت .
امّا بعد، به زودى خود را به دوستان و هوا خواهان خود برسان که همه مردم این ولایت منتظر قدوم مسّرت لزوم تواند و به غیر تو نظر ندارند البتّه البتّه شتاب فرموده و به تعجیل تمام خود را به این مشتاقان مستهام برسان والسّلام .
پس شَبَث بن رِبعْى و حَجّارْبْنِ اَبْجَرْ و یزید بن حارث بن رُوَیْم وعُرْوة بن قیس و عمروبن حَجّاج زبیدى و محمّدبن عمروتیمى نامه اى نوشتند به این مضمون :
امّا بعد؛ صحراها سبز شده و میوها رسیده پس اگر مشیّت حضرت تو تعلّق گیرد به سوى ما بیا که لشکر بسیارى از براى یارى تو حاضرند و شب و روز به انتظار مقدم شریف تو به سر مى برند والسلام .
و پیوسته این نامه ها به آن حضرت مى رسید تا آنکه در یک روز ششصد نامه از آن بى وفایان به آن حضرت رسید و آن جناب تاءمّل مى نمود و جواب ایشان را نمى نوشت تا آنکه جمع شد نزد آن حضرت دوازده هزار نامه .(72)

در فرستادن آن حضرت سیّد جلیل مسلم بنعقیل را به جانب کوفه و فرستادن نامه اى بارسول دیگر به اشراف بصره

چون رُسُل ورَسائل کوفیان بى وفا از حّدگذشت تاآنکه دوازده هزار نامه نزد حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام جمع شد لاجرم آن جناب نامه اى به این مضمون در جواب آنها نگاشت :
بسم الله الرحمن الرحیم
این نامه اى است از حسین بْن على به سوى گروه مسلمانان و مؤ منان کوفیان
اَمّا بعد؛ به درستى که هانى و سعید آخر کس بودند از فرستادگان شمابرسیدند و مکاتیب شما را برسانیدند بعداز آنکه رسولان بسیار و نامه هاى بى شمار از شماها به من رسیده بود و برمضامین همه آنها اطلاع یافتم وحاصل جمیع آنها این بود:که ماامامى نداریم به زودى به نزد مابیا شاید که حقّ تعالى ما رابه برکت تو برحقّ وهدایت مجتمع گرداند.
اینک به سوى شما فرستادم برادر وپسر عّم وثقه اهل بیت خویش مُسلم بن عقیل را پس اگر بنویسد به سوى من که مجتمع شده است راءى عُقَلاء ودانایان واشراف شما بر آنچه در نامه هادرج کرده بودید،همانا من به زودى به سوى شما خواهم آمد ان شاءاللّه ،پس قَسَم به جان خودم که امام نیست مگر آن کسى که حکم کند درمیان مردم به کتاب خدا وقیام نماید در میان مردم به عدالت وقدم از جّاده شریعت مقدّسه بیرون نگذارد ومردم را بردین حقّمستقیم دارد،والسلام .
پس مسلم بن عقیل پسر عّم خویش راکه به وفور عقل وعلم وتدبیر و صلاح و سدادو شجاعت ممتاز بود. طلبید وبراى بیعت گرفتن از اهل کوفه باقیس بن مسهر صیداوى و عمارة بن عبداللّه سلولى وعبدالرّحمن بن عبداللّه اَرْحبى متوجّه آن صوب گردانید وامر کرد اورابه تقوى وپرهیزکارى وکتمان امر خویش از مخالفان و حُسن تدبیر ولطف ومدارا وفرمود که اگر اهل کوفه بربیعت من اتفاق نمایند، حقیقت حال را براى من بنویس ،پس مسلم آن حضرت را وداع کرده ازمکّه بیرون شد.
سیّدبن طاوس و شیخ بن نما و دیگران نوشته اند که حضرت امام حسین علیه السّلام نامه نوشت به مشایخ واشراف بصره که از جمله احنف بن قیس ومنذربن جارود ویزیدبن مسعود نهشلى وقیس بن هیثم (73) بودند،بدین مضمون :
بسم اللّه ارحمن الرحیم
این نامه اى است از حسین بن على بن ابى طالب .
امّا بعد؛ همانا خداوند تبارک وتعالى محمّد مصطفى صلى اللّه علیه و آله و سلّم رابه نبوّت و رسالت بر گزید تا مردمان را بذل نصیحت فرمود و ابلاغ رسالت پروردگار خود نمود آنگاه حقّتعالى او را تکرّما به سوى خود مقبوض داشت و بعد از آن اهل بیت آن حضرت به مقام او اَحَقّ واَوْلى بودند ولکن جماعتى بر ماغلبه کردند وحقّ مارا به دست گرفتند و ما به جهت آنکه فتنه انگیخته نشود و خونها ریخته نگردد خاموش ‍ نشستیم اکنون این نامه را به سوى شما نوشتم وشما را به سوى خدا و رسول مى خوانم پس به درستى که شریعت نابود گشت وسنّت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بر طرف شد،اگر اجابت کنید دعوت مرا واطاعت کنید فرمان مرا شما را از طریق ضلالت بگردانم وبه راه راست هدایت نمایم والسلام .
پس آن نامه را به مردى از موالیان خودسلیمان نام که مُکّنى به ابو رزین بود سپرد که به تعجیل تمام به صنادید بصره رساند، سلیمان چون نامه آن حضرت را به اشراف بصره رسانید از مضمون آن آگهى یافتند وشادمان شدند .
پس یزید بن مسعود نهشلى مردم بنى تمیم و جماعت بنى حنظله وگروه بنى سعد را طلب فرمود چون همگى حاضر شدند گفت : اى بنى تمیم !چگونه است مکانت و منزلت من در میان شما ؟گفتندبه به ! از براى مرتبت تو به خدا سوگند که تو پشت وپشتوان مائى وهامه فخر وشرف ومرکز عزّ وعلائى ودرشرف ومکانت بر همه پیشى گرفته اى ،یزید بن مسعود گفت : همانا من شما را انجمن ساختم تا با شما مشورتى کنم واز شما استعانتى جویم ،گفتند:ما هیچ دقیقه از نصیحت تو فرو نگذاریم وآنچه صلاح است در میان آریم اکنون هرچه خواهى بگوى تا بشنویم . گفت دانسته باشید که معاویه هلاک گشته ورشته جوربگسیخت و قواعد ظلم وستم فرو ریخت ومعاویه پیش ازآنکه بمیرد براى پسرش بیعت گرفت و چنان دانست که این کار بر یزید راست آید و بنیان خلافت او محکم گردد و هیهات از این اندیشه محال که صورت بندد جز به خواب و خیال وبا این همه یزید شرابخوار فاجر درمیان است دعوى دار خلافت وآرزومند امارت است وحال آنکه از حلیه حلم برى و از زینت علم عرى است ،سوگند به خدا که قتال با اواز جهاد با مشرکین افضل است .
هان اى جماعت !حسین بن على پسر رسول خدا است صلى اللّه علیه و آله و سلّم با شرافت اصل وحصافت عقل او را فضلى است از هندسه صفت بیرون وعلمى است از اندازه جهت افزون ، او را به خلافت سلام کنید،یعنى محکم دست بیعت با او فرادهید که با رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم قرابت دارد وعاِلم به سُنَن واحکام است ،صغیر راعطوفت کند وکبیر را ملاطفت فرماید ،و چه بسیار گرامى است رعّیت را رعایت او وامّت را امامت او لاجرم خداوند اورا بر خلق حجّت فرستاد وموعظت او را ابلاغ داد.
هان اى مردم ! ملاحظه کنید تا کورکورانه از نور حقّ به یک سوى خیمه نزنید و خویشتن را در وادى ضلالت و باطل نیفکنید، همانا صخر بن قیس یعنى احنف در یوم جمل از رکاب امیرالمؤ منین علیه السّلام تقاعد ورزید و شما را آلایش خذلان داد، اکنون آن آلودگى را به نصرت پسر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بشوئید.
سوگند به خداى که هر که از نصرت آن حضرت مسامحت آغازد خداوند او را در چاه مذلّت اندازد و ذلّت او در عترت و عشیرت او به وراثت سرایت کند و اینک من زره مبارزت در بر کرده ام و جوشن مشاجرت بر خود پوشیده ام ، و بدانید آن کس که کشته نشود هم سرانجام جان دهد و آن کس که از مرگ بگریزد عاقبت به چنگ او گرفتار آید، خداوند شما را رحمت کند مرا پاسخ دهید و جواب نیکو در میان آرید. نخست بنوحنظله بانگ برداشتند و گفتند: یا ابا خالد! ما خدنگهاى کنایه توئیم و رزم آزمودگان عشیرت توئیم اگر ما از کمان گشاد دهى بر نشان زنیم و اگر بر قتال فرمائى نصرت کنیم چون به دریاى آتش زنى واپس ‍ نمانیم ، و چند که سیلاب بلا بر تو روى کند روى نگردانیم با شمشیرهاى خود به نصرت تو بپردازیم و جان و تن را در پیش تو سپر سازیم .
آنگاه بنوسعد بن یزید ندا در دادند که یا ابا خالد! ما هیچ چیز را مبغوضتر از مخالفت تو ندانیم و بیرون تو گام نزنیم ، همانا صخر بن قیس ما را به ترک قتال ماءمور ساخت و هنر ما در ما مستور ماند، اکنون ما را لحظه اى مهلت ده تا با یکدیگر مشاورت کنیم پس از آن صورت حال را به عرض ‍ رسانیم . از پس ایشان بنو عامر بن تمیم آغاز سخن کردند و گفتند:یا ابا خالد! ما فرزندان پدران توئیم و خویشان و هم سوگندان توئیم ، ما خشنود نگردیم از آنچه که ترا به غضب آرد و ما رحل اقامت نیفکنیم آنجا که میل تو روى به کوچ و سفر آورد دعوت ترا حاضر اجابتیم و فرمان ترا ساخته اطاعتیم .
ابو خالد گفت : اى بنو سعد! اگر گفتار شما با کردار شما راست آید خداوند همواره شما را محفوظ دارد و به نصرت خود محفوظ فرماید.
ابو خالد چون برمکنون خاطر آن جماعت اطّلاع یافت نامه اى براى جناب امام حسین علیه السّلام بدین منوال نوشت :
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
امّا بعد؛ پس به تحقیق که نامه شما به من رسید و بر مضمون آن آگهى یافتم و دانستم که مرا به سوى اطاعت خود خواندى و به یارى خویش ‍ طلب فرمودى ، همانا خداوند تعالى خالى نگذارد جهان را از عالمى که کار به نیکوئى کند و دلیلى که به راه رشاد هدایت فرماید و شما حجّت خدائید بر خلق ، و امان و امانت او در روى زمین ، و شما شاخه هاى زیتونه احمدیّه اید و آن درخت را اصل رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم و فرع شمائیداکنون به فال نیک به سوى ما سفر کن که من گردن بنى تمیم را در خدمت تو خاضع داشتم و چنان در طاعت و متابعت تو شایق گماشتم که شتر تشنه مرآبگاه را، و قلاّده طاعت ترا در گردن بنى سعد انداختم و گردن ایشان را براى خدمت تو نرم و ذلیل ساختم و به زلال نصیحت ساحت ایشان را که آلایش تقاعد و توانى در خدمت داشت بشستم و پاک و صافى ساختم .
چون این نامه به حضرت حسین علیه السّلام رسید فرمود: خداوند در روز دهشت ایمن دارد و در روز تشنه کامى سیراب فرماید.امّا احنف بن قیس او نیز حضرت را به این نمط نامه کرد:
(اَمّا بعد ؛ فَاصْبِرْ فَاِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَّقٌ وَ لا یَسْتَخِفَنَّکَ اَلذَّینَ لا یُوقنوُنَ)(74)
از ایراد این آیه مبارکه به کنایت اشارتى از بى وفائى اهل کوفه به عرض ‍ رسانید.امّا چون نامه امام حسین علیه السّلام به منذربن جارود رسید بترسید که مبادا این مکاتبت از مکیدتهاى عبیداللّه بن زیاد باشد و همى خواهد اندیشه هاى مردم را باز داند و هر کس را به کیفر عمل خود رساند و دختر منذر که (بحریّه ) نام داشت نیز در حباله نکاح عبیداللّه بود، لاجرم منذر آن مکتوب را با رسول آن حضرت به نزد ابن زیاد آورد و چون ابن زیاد آن مکتوب را قرائت کرد امر کرد که رسول آن حضرت را گردن زدند و بعضى گفته اند که به دارکشید.
و این رسول همان ابو رزین سلیمان مولاى آن حضرت بوده که جلالت شاءنش بسیار بلکه شیخ ما در کتاب (لؤ لؤ و مرجان ) به مراتب عدیده رتبه او را از هانى بن عروه مقدم گرفته (75) و چون ابن زیاد از قتل او بپرداخت بالاى منبر رفت و مردم بصره را به تهدید و تهویل تنبیهى بلیغ نمود و برادرش عثمان بن زیاد را جاى خود گذاشت و خود به جانب کوفه شتافت .
و بالجمله مردم بصره وقتى تجهیز لشکر کردند که در کربلا به نصرت امام حسین علیه السّلام حاضر شوند ایشان را آگهى رسید که آن حضرت را شهید کردند، لاجرم بار بگشودند و به مصیبت و سوگوارى بنشستند.(76)

درآمدن جناب مسلم به کوفه و کیفیّت بیعت مردم

در فصل سابق به شرح رفت که حصرت امام حُسین علیه السّلام جواب نامه هاى کوفیان را نوشت و مُسلم بن عقیل را فرمان داد تا به سمت کوفه سفر نماید و آن نامه را به کوفیان برساند. اکنون ، بدان که جناب مسلم حسب الا مر آن حضرت مهیّاى کوفه شد...  ادامه مطلب ...