امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

متنبّه شدن حرُّ بن یزید وانابت ورجوُع اوبه سوى آن امام شهید

حُرّ بن یزید چون تصمیم لشکر را برامر قتال دید و شنید صیحه امام حسین علیه السّلام راکه مى فرمود:
اَما مِنْ مُغیثٍ یُغیثُنا لِوَجْهِ اللّهِ، اَما مِنْ ذآبٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم .

این استغاثه کریمه اورا از خواب غفلت بیدار کرد لاجرم به خویش آمد ورو به سوى پسر سعد آورد وگفت : اى عُمر! آیا با این مرد مقاتلت خواهى کرد؟ گفت : بلى ! واللّه ، قتالى کنم که آسانتر او آن باشد که این سرها از تن پرد و دستها قلم گردد،گفت : آیانمى توانى که این کار را از در مسالمت به خاتمت برسانى ؟ عُمرگفت : اگر کار به دست من بود چنین مى کردم لکن امیر تو عبیداللّه بن زیاد از صُلح اباکرد و رضا نداد....

  ادامه مطلب ...

شهادت بُریر بن خضیر رحمه اللّه

بُرَیْرِ بْنِ خُضَیْر رحمه اللّه (170) به میدان آمد و او مردى زاهد وعابد بود و او را (سیّدقُرّاء) مى نامیدند واز اشراف اهل کوفه از هَمْدانیین بود و اوست خالوى ابو اسحاق عمروبن عبداللّه سبیعى کوفى تابعى که در حقّ او گفته اند: چهل سال نماز صبح را به وضوى نماز عشا گزارد ودر هر شب یک ختم قرآن مى نمود، و در زمان او اَعْبَدى از او نبود، اَوْثَق در حدیث از او نزد خاصّه وعامّه نبود، و از ثِقات على بن الحسین علیه السّلام بود.
بالجمله ؛ جناب بُریر چون به میدان تاخت از آن سوى ، یزید بن معقل به نزد او شتافت وبا هم اتّفاق کردند که مباهله کنند و از خدا بخواهند که هر که بر باطل است بر دست آن دیگر کشته شود، این بگفتند و بر هم تاختند. یزید ضربتى بر (بُرَیْر) زد او را آسیبى نرساند لکن بُریر او را ضربتى زد که خُود او را دو نیمه کرد و سر او را شکافت تا به دماغ رسید یزید پلید بر زمین افتاد مثل آنکه از جاى بلندى بر زمین افتد.
رضىّ بن منقذ عبدى که چنین دید بر(بُریر) حمله آورد و با هم دست به گردن شدند ویک ساعت باهم نبرد کردند آخرالا مر، بُریر او را بر زمین افکند و بر سینه اش نشست ، رضىّ استغاثه به لشکر کرد که او را خلاص ‍ کنند. کعب بن جابر حمله کرد و نیزه خود را گذاشت بر پشت بریر، (بُریر) که احساس نیزه کرد همچنان که بر سینه رضىّ نشسته بود خود را بر روى رضىّ افکند و صورت او را دندان گرفت و طرف دماغ اورا قطع کرد از آن طرف کعب بن جابر چون مانعى نداشت چندان به نیزه زور آورد تا در پشت بُریر فرو رفت و بریر را از روى رضى افکند و پیوسته شمشیر بر آن بزرگوار زد تا شهید شد .
راوى گفت : رضىّ از خاک برخاست در حالتى که خاک از قباى خود مى تکانید وبه کعب گفت : اى برادر، بر من نعمتى عطاکردى که تا زنده ام فراموش ‍ نخواهم نمود چون کعب بن جابر بر گشت زوجه اش یاخواهرش ‍ (نوار بنت جابر) با وى گفت کشتى (سّید قرّاء) را هر آینه امر عظیمى به جاى آوردى به خدا سوگند دیگر باتو تکلّم نخواهم کرد. (171)

شهادت وهب علیه الرحمة

وهب (172) بن عبداللّه بن حباب کَلْبى که با مادر و زن در لشکر امام حسین علیه السّلام حاضر بود به تحریص مادر ساخته جهاد شد، اسب به میدان راند و رجز خواند:
شعر :
اِنْ تَنْکُروُنى فَاَنَاابْنُ الْکَلْبِ
سَوْفَ تَرَوْنى وَتَرَوْنَ ضَرْبى
وَحَمْلَتى وَصَوْلَتى فى الْحَرْبِ
اُدْرِکُ ثارى بَعْدَ ثار صَحْبى
وَاَدْفَعُ الْکَرْبَ اَمامَ الْکَرْبِ
لَیْسَ جِهادى فىِ الْوَغى بِاللَّعْبِ
وجلادت و مبارزت نیکى به عمل آورد و جمعى را به قتل در آورد. پس ‍ از میدان باز شتافت و به نزدیک مادر و زوجه اش آمد و به مادر گفت : آیا از من راضى شدى ؟ گفت راضى نشوم تا آنکه در پیش روى امام حسین علیه السّلام کشته شوى ، زوجه او گفت : ترابه خدا قسم مى دهم که مرابیوه مگذار و به درد مصیبت خود مبتلا مساز، مادر گفت : اى فرزند! سخن زن را دور انداز به میدان رو در نصرت امام حسین علیه السّلام خود را شهید ساز تا شفاعت جدّش در قیامت شامل حالت شود، پس ‍ وهب به میدان رجوع کرد در حالى که مى خواند:
اِنّى زَعیمٌ لَکِ اُمَّ وَهَبٍ
شعر :
بِالّطَعْنِفیهِمْ تارَةً وَالضَّرْبِ
ضَرْبَ غُلامٍ مُؤْمِنٍ بِالرَّبِّ
پس نوزده سوار و دوازده پیاده را به قتل رسانید و لختى کارزار کرد تا دو دستش را قطع کردند، این وقت مادر او عمود خیمه بگرفت و به حربگاه در آمد و گفت : اى وهب ! پدر و مادرم فداى تو باد چندانکه توانى رزم کن و حرم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از دشمن دفع نما، وهب خواست که تا او را برگرداند مادرش جانب جامه او را گرفت و گفت : من روى باز پس نمى کنم تا به اّتفاق تو در خون خویش غوطه زنم ، جناب امام حسین علیه السّلام چون چنین دید فرمود: از اهل بیت من جزاى خیر بهره شما باد به سرا پرده زنان مراجعت کن خدا ترا رحمت کند. پس ‍ آن زن به سوى خِیام محترمه زنها برگشت و آن جوان کلبى پیوسته مقاتلت کرد تا شهید شد.

شهادت اولین زن در لشکر امام حسین علیه السّلام

راوى گفت : که زوجه وَهَب بعد از شهادت شوهرش بى تابانه به جانب او دوید و صورت بر صورت او نهاد شمر غلام خود را گفت تا عمودى بر سر او زد و به شوهرش ملحق ساخت ، و این اوّل زنى بود که در لشکر حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام به قتل رسید.(173)
پس از آن عمروبن خالد اَزْدى اسدى صیداوى عازم میدان شد خدمت امام حسین علیه السّلام آمد و عرض کرد: فدایت شوم یا اباعبداللّه ! من قصد کرده ام که ملحق شوم به شهداء از اصحاب تو و کراهت دارم از آنکه زنده بمانم و ترا وحید و قتیل بینم اکنون مرخّصم فرما، حضرت او را اجازت داد وفرمود: ما هم ساعت بعد تو ملحق خواهیم شد، آن سعادتمند به میدان آمد واین رجزَ خواند:
شعر :
اِلَیْکَ یا نَفْسُ مِنَ الرَّحْمنِ
فَاَبْشِرى بِالرَّوْحِ وَالرَّیْحانِ شعر :
اَلْیَوْمَ تَجْزَیْنَ عَلَى الاِْحْسانِ
پس کارزار کرد تا شهید شد، رحمه اللّه .
پس فرزندش خالدبن عمروبیرون شد ومى گفت :
شعر :
صَبْراًعَلَى المَوتِ بَنى قَحْطانِ
کَىْ ما تَکوُنُوا فى رِضَى الرَّحْمنِ
یااَبَتا قَدْ صِرْتَ فىِ الْجِنانِ
فى قَصْرِ دُرٍ حَسَنِ الْبُنْیانِ
پس جهاد کرد تا شهید شد.
سعد بن حنظله تمیمى به میدان رفت و او از اعیان لشکر امام حسین علیه السّلام بود رجز خواند و فرمود:
شعر :
صَبْرًا عَلَى الاَْسْیافِ وَاْلاَسِنَّة
صَبْرًا عَلَیْها لِدُخُولِ الْجَنَّةِ
وَحُورِعَیْنٍ ناعِماتٍ هُنَّةٍ
یانَفْسُ لِلرّاحَةِ فَاجْهَدِ نَّهُ
و فى طِلابِ الْخَیْرِ فَارْغِبَنَّهُ
پس حمله کرد و کار زار سختى نمود تا شهید شد، رحمه اللّه پس عمیربن عبداللّه مَذْحِجى به میدان رفت و این رجز خواند:
شعر :
قَدْ عَلِمَتْ سَعْدٌ وَحَىُّ مَذْحِج (174)
اِنّى لَدَى الْهَیْجاءِ لَیْثُ مُحْرِج (175)
اَعْلُو بِسَیْفى هامَةَ الْدَجّجِ
وَاَترُکُ الْقَرْنَ لَدَى التَّعَرُّجِ
فَریسَة الضَّبْعِ(176) الْاَزلِّ(177) الْاَعْرَجِ(178)
پس کارزار کرد و بسیارى را کشت تا به دست مسلم ضَبابىّ و عبداللّه بَجَلىّ کشته شد.

مبارزات نافع بن هلال و شهادت مسلم بن عوسجه

از اصحاب سیّد الشّهداء علیه السّلام نافع بن هلال جَمَلى به مبارزت بیرون شد وبدین کلمات رجز خواند:
اَنَا اْبنُ هِلالِ الْجَمَلَى ، اَنَا عَلى دینِ عَلىّ علیه السّلام مزاحم بن حریث به مقابل او آمد وگفت : اَنَاعَلى دین عُثْمان ؛من بر دین عثمانم ، نافع گفت : تو بر دین شیطانى و بر او حمله کرد و جهان را از لوث وجودش پاک نمود.

عمرو بن الحجّاج چون این دلاورى دید بانگ برلشکر زد و گفت : اى مردمِ احمق ! آیا مى دانید با چه مردمى جنگ مى کنید همانا این جماعت فرسان اهل مصرند و از پستان شجاعت شیر مکیده اند و طالب مرگ اند احدى یک تنه به مبارزات ایشان نرود که عرصه هلاک مى شود، و همانا این جماعت عددشان کم است و به زودى هلاک خواهند شد، واللّه ! اگر همگى جنبش کنید و کارى نکنید جز آنکه ایشان را سنگ باران نمائید تمام را مقتول مى سازید...

  ادامه مطلب ...