امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

امام حسین علیه السلام

یکی از نشانه های جهل و نادانی ، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است

تذکره اَبو ثمامه نماز را در خدمت امام حسین ع و شهادت حبیب بن مظاهر:

ابو ثُمامه صیداوى که نام شریفش عمرو بن عبداللّه است چون دید وقت زوال است به خدمت امام علیه السّلام شتافت و عرض کرد: یا ابا عبداللّه ، جان من فداى تو باد! همانا مى بینم که این لشکر به مقاتلت تو نزدیک گشته اند و لکن سوگند به خداى که تو کشته نشوى تا من در خدمت تو کشته شوم و به خون خویش غلطان باشم و دوست دارم که این نماز ظهر را با تو بگزارم آنگاه خداى خویش را ملاقات کنم ، حضرت سر به سوى آسمان برداشت پس فرمود: یاد کردى نماز را خدا ترا از نماز گزاران و ذاکرین قرار دهد، بلى اینک وقت آن است ، پس فرمود از این قوم بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گزاریم ، حُصَین بن تمیم چون این بشنید فریاد برداشت که نماز شما مقبول در گاه اِله نیست ، حبیب بن مظاهر فرمود: اى حِمار غدّار نماز پسر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم قبول نمى شود و از تو قبول خواهد شد؟!!!
حُصَین بر حبیب حمله کرد حبیب نیز مانند شیر بر او تاخت و شمشیر بر او فرود آورد و بر صورت اسب او واقع شد حُصَین از روى اسب بر زمین افتاد پس اصحاب آن ملعون جلدى کردند و او را از چنگ حبیب ربودند پس حبیب رجز خواند فرمود:
شعر :
اُقْسِمُ لَوْ کُنّا لَکُمْ اَعْدادا
اَوْشَطْرَکُمْ وَلّیْتُمُ الاَْکْتادا(181)
یا شَرَّ قَوْمٍ حَسَباًوَ اَدّا(182)
ونیز مى فرمود:
شعر :
اَنَا حبیبٌ وَاَبى مُظَهَّرٌ
فارسُ هَیْجآءٍوَ حَرْبٍ تَسْعَرُ
اَنْتُمْ اَعَدُّ عُدَّةً وَ اکْثَرُ
وَنَحْنُ اَوْ فی مِنْکُمْ وَاَصْبَرُ
وَنَحْنُ اَوْلى حُجَّةً وَاَظْهَرُ
حَقّا وَاَتْقى مِنْکُمْ وَاَعْذَرُ (183)
ببین اخلاص این پیر هنرمند
چه خواهد کرد در راه خداوند
رَجَز خواند و نسب فرمود آنگاه
مبارز خواست ازآن قوم گمراه
چنان رزمى نمود آن پیر هشیار
که برنام آوران تنگ آمدى کار
سر شمشیر آن پیرجوانمرد
همى مرد از سر مرکب جداکرد
به تیغ تیز در آن رزم و پیکار
فکنداز آن جماعت جمع بسیار
بالجمله ، قتال سختى نمود تا آنکه به روایتى شصت و دو تن را به خاک هلاک انداخت ، پس مردى از بنى تمیم که او را بُدیْل بن صریم مى گفتند بر آن جناب حمله کرد و شمشیر بر سر مبارکش زد وشخصى دیگر از بنى تمیم نیزه بر آن بزرگوار زد که او را بر زمین افکند حبیب خواست تا برخیزد که حُصَیْن بن تمیم شمشیر بر سر او زد که او را از کار انداخت پس آن مرد تمیمى فرود آمد و سر مبارکش را از تن جدا کرد، حصین گفت که من شریک تواَم در قتل او سر را به من بده تابه گردن اسب خود آویزم و جولان دهم تا مردم بدانند که من در قتل او شرکت کرده ام آنگاه بگیر آن را وببر به نزد عبیداللّه بن زیاد براى اخذ جایزه ، پس سر حبیب را گرفت و به گردن اسب خویش آویخت و در لشکر جولانى داد و به او ردّکرد .
چون لشکر به کوفه برگشتند آن شخص تمیمى سر را به گردن اسب خویش آویخته روبه قصرالا ماره ابن زیاد نهاده بود، قاسم پسر حبیب که در آن روز غلامى مراهق بود سر پدر را دیدار کرد دنبال آن سوار را گرفت و از او مفارقت نمى نمود، هرگاه آن مرد داخل قصر الا ماره مى شد او نیز داخل مى گشت و هر گاه بیرون مى آمد او نیز بیرون مى آمد.
آن مرد سوار از این کار به شکّ افتاده گفت : چه شده ترا اى پسر که عقب مرا گرفته و از من جدا نمى شوى ؟ گفت : چیزى نیست ، گفت : بى جهت نیست مرا خبر بده ، گفت : این سرى که با تو است پدر من است آیا به من مى دهى تا او را دفن نمایم ، گفت : اى پسر! امیر راضى نمى شود که اودفن شود و من هم مى خواهم جائزه نیکى به جهت قتل او از امیر بگیرم ، گفت : لکن خداوند به تو جزانخواهد داد مگر بدترین جزاها، به خدا سوگند کشتى او را در حالى که او بهتر از تو بود، این بگفت و بگریست و پیوسته درصدد انتقام بود تازمان مصعب بن زبیر، که قاتل پدر خود را بکشت (184) اَبُومِخِنَف از محمّد بن قیس روایت کرده که چون حبیب شهید گردید، درهم شکست قتل او حسین علیه السّلام را، و در این حال فرمود:
اَحْتَسِبُ نَفسی وَحُماة اَصْحابی (185)
ودربعض مَقاتل است که فرمود :للّه دَرُّکَ یا حَبیبُ!همانا تو مردى صاحب فضل بودى ختم قرآن در یک شب مى نمودى . و مخفى نماند که حبیب از حَمَله علوم اهل بیت و از خواصّ اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام به شمار رفته .
و روایت شده که وقتى میثم تمّار را ملاقات کرد و با یکدیگر سخنان بسیار گفتند، پس حبیب گفت که گویا مى بینم شیخى را که اَصْلَع است یعنى پیش سر او مو ندارد و شکم فربهى دارد و خربزه مى فروشد در نزد دارالرّزق او را بگیرند وبراى محّبت داشتن او به اهل بیت رسالت او را به دار کشند، و بر دار شکمش را بدرند. و غرضش میثم بود و چنان شد که حبیب خبر داد.
و در آخر روایت است که حبیب از جمله آن هفتاد نفر بود که یارى آن امام مظلوم کردند و در برابر کوههاى آهن رفتند و سینه خود را در برابر چندین هزار شمشیر و تیر سپر کردند، و آن کافران ایشان را امان مى دادند و وعده مالهاى بسیار مى کردند و ایشان ابا مى نمودند و مى گفتند که دیده ما حرکت کند و آن امام مظلوم شهید شود ما را نزد خدا عذرى نخواهد بود تا آنکه ، همه جانهاى خود را فداى آن حضرت علیه السّلام کردند و همه بر دور آن حضرت کشته افتادند، رحمة اللّه و برکاته علیهم اجمعین .
و در احوال حضرت مسلم رَحِمَهُمُ اللّه کلمات حبیب بعد از کلام عابس ‍ مذکور شد، وکُمَیْت اسدى اشاره به شهادت حبیب کرده در شعر خود به این بیت :
شعر :
سِوى عُصْبَةٍفیهِمْ حَبیبٌ مُعَفَّرٌ
قَضى نَحْبَهُ وَالْکاهِلِىُّ مُرَمَّلٌ
و مرادش از کاهلى اَنَس ابن الحرث الا سدى الکاهلى است که از صحابه کِبار است ، و اهل سنّت در حال او نوشته اند که وقتى از حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم شنید در حالى که حضرت سیّدالشهداء علیه السّلام در کنار او بود که فرمود: همانا این پسر من کشته مى شود در زمینى از زمینهاى عراق پس هر که او را درک کرد یارى کند او را.پس اَنَس بود تا در کربلا در یارى حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام شهید شد.
مؤ لّف گوید: که بعضى گفته اند حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و هانى بن عروه و عبداللّه بن یَقْطُرنیز از صحابه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بوده اند .و در شرح قصیده ابى فراس است که در روز عاشورا جابر بن عُرْوَه غِفارىّ که پیرمردى بود سالخورده و در خدمت پیغمبر علیه السّلام بوده و در بَدر و حُنین حاضر شده بود براى یارى پسر پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم کَمَر خود را به عمامه اش بست محکم ، پس ‍ ابروهاى خود را که از پیرى به روى چشمانش واقع شده بود بلند کرد و با دستمال خود ببست حضرت امام حسین علیه السّلام او را نظاره مى کرد و مى فرمود: شَکَرَ اللّهُ سَعْیَکَ یا شیخ پس حمله کرد و پیوسته جهاد کرد تا شصت نفر را به قتل رسانید آنگاه شهید گردید. رحمه اللّه

شهادت سعید بن عبداللّه حنفى رحمه اللّه

روایت شده که حضرت سیّدالشّهدا علیه السّلام زُهیر بن قَین و سعید بن عبداللّه را فرمود که پیش روى من بایستید تا من نماز ظهر را به جاى آورم ، ایشان بر حسب فرمان در پیش رو ایستادند و خود را هدف تیر و سنان گردانیدند، پس حضرت با یک نیمه اصحاب نماز خوف گذاشت و نیمى دیگر ساخته دفع دشمن بودند، و روایت شده که سعید بن عبداللّه حنفى در پیش روى آن حضرت ایستاد و خود را هدف تیر نموده بود و هر کجا آن حضرت به یمین و شمال حرکت مى نمود در پیش روى آن حضرت بود تا روى زمین افتاد و در این حال مى گفت : خدایا! لعن کن این جماعت را لعن عاد و ثمود، اى پروردگار من ! سلام مرا به پیغمبر خود برسان و ابلاغ کن او را آنچه به من رسید از زحمت جراحت و زخم چه من در این کار قصد کردم نصرت ذریه پیغمبر ترا، این بگفت و جان بداد، و در بدن او به غیر از زخم شمشیر و نیزه ، سیزده چوبه تیر یافتند. و شیخ ابن نما فرموده که گفته شده آن حضرت و اصحابش نماز را فراداى به ایماء و اشارت گذاشتند. (186)
مؤ لف گوید: که سعید بن عبداللّه از وجوه شیعه کوفه و مردى شجاع و صاحب عبادت بود، و در سابق دانستى که او و هانى بن هانى سبیعى را اهل کوفه با بعضى نامه ها به خدمت امام حسین علیه السّلام فرستادند که آن حضرت را حرکت دهند از مکّه و به کوفه بیاورند، و این دو نفر آخر کس ‍ بودند که کوفیان ایشان را روانه کرده بودند و کلمات او در شب عاشورا در وقتى که حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام اجازه انصراف داد در مَقاتل معتبره مضبوط است و در زیارت مشتمله بر اسامى شهداء مذکور است ، و در حقّ او و مواسات حُرّ با زُهیر بن قین ، عبیداللّه بن عمرو بَدّى کِندى گفته :
شعر :
سَعیدَ بْنَ عَبْدِاللّهِ لا تَنْسِیَنَّهُ
ولاَ الْحُرَّ اِذْ اَّسى زُهَیْرًا عَلى قَسْرٍ(187)
فَلَوْ وَقَفَتْ صَمُّ الْجِبالِ مَکانَهُمْ
لَمارَتْ(188)عَلى سَهْلٍ وَ دَکَّتْ عَلى وَ عْرا(189)
فَمِنْ قائم یَسْتَعْرِضُ النَّبْلَ وَجْهُهُ
وَ مِنْ مُقْدِم یَلْقَى الاَْ سِنَّةَ بِالصَدْرِ
حَشَرَنَا اللّهُ مَعَهُمْ فىِ الْمُسْتَشْهَدینَ وَرَزَقَنا مُرافَقَتَهُمْ فى اَعْلا عِلِّیینَ.

شهادت زُهیر بن القین رَضِى اللّه عنه

راوى گفت : زُهیر بن اْلقَین رحمه اللّه کارزار سختى نمود و رَجَز خواند:
شعر :
اَنَا زُهَیْرٌ وَاَنَا ابْنُ الْقَیْنِ
اَذوُدُکُمْ بِالسَّیْفِ عَنْ حُسَیْنٍ
اِنَّ حُسَیْنًا اَحَدُ الِسّبْطَیْنِ
اَضْرِبُکُمْ وَلا اَرى مِنْ شَیْنٍ
پس چون صاعقه آتشبار خویش را بر آن اشرار زد و بسیار کس از اَبطال رجال را به خاک هلاک افکند، و به روایت محمّد بن ابى طالب یک صد و بیست تن از آن منافقان را به جهنم فرستاد، آنگاه کثیر بن عبداللّه شعبى به اتّفاق مُهاجربن اَوْس تمیمى بر او حمله کردند او را از پاى در آوردند و در آن وقت که زُهَیرْ بر خاک افتاد، حضرت حسین علیه السّلام فرمود: خدا ترا از حضرت خویش دور نگرداند و لعنت کند کشندگان ترا همچنان که لعن فرمود جماعتى از گمراهان را و ایشان را به صورت میمون و خوک مسخ نمود (190)
مؤ لف گوید:زُهیر بن قین جَلالت شاءنش زیاده از آن است که ذکر شود و کافى است در این مقام آنکه امام حسین علیه السّلام یوم عاشورا میمنه را به او سپرد و در وقت نماز خواندن او را با سعید بن عبداللّه فرمود که در پیش ‍ روى آن جناب بایستند و خود را وقایه آن حضرت کنند و احتجاج او با قوم به شرح رفت و مردانگى و جلادت او با حُرّ ذکر شد الى غیر ذلک مّما یتعلّق بِهِ .

مقتل نافع بن هلال بن نافع بن جمل رحمه اللّه

نافع بن هلال که یکى از شجاعان لشکر امام حسین علیه السّلام بود، تیرهاى مسموم داشت و اسم خود را بر فاق تیرها نوشته بود شروع کرد به افکندن آن تیرها بر دشمن و مى گفت :
شعر :
اَرْمی بِها مُعْلَمَةً اَفْواقُها
مَسْمومَةً تَجْرى بها اِخْفاقُها(191)
لَیمْلاَنَّ اَرْضَها رَشاقُها
وَالنَّفْسُ لا یَنْفَعُها اَشفاقُها
و پیوسته با آن تیرها جنگ کرد تاتمام شد، آنگاه دست زد به شمشیر آبدار وشروع کرد به جهاد ومى گفت :
شعر :
اَنَاالْغُلاُمُ الَْیمَنِىُّ الْجَمَلِىّ
دینى عَلى دینِ حُسَیْن بْنِ عَلِىٍ
اِنْ اُقْتَلِ الْیَوْمَ فَهذا اَمَلى
فَذاکَ رَاءیى وَاُلاقى عَمَلى
پس دوازده نفر وبه روایتى هفتاد نفر از لشکر پسر سعد به قتل رسانید به غیر آنانکه مجروح کرده بود، پس لشکر بر او حمله کردند وبازوهاى او را شکستند واو را اسیر نمودند.
راوى گفت : شمربن ذى الجوشن او را گرفته بود و با او بود اصحاب او و نافع را مى بردند به نزد عمر سعد و خون بر محاسن شریفش جارى بود عُمر سعد چون او را دید به او گفت : وَیْحَک ،اى نافع ! چه واداشت ترا بر نفس ‍ خود رحم نکردى و خود را به این حال رسانیدى ؟ گفت : خداى مى داند که من چه اراده کردم و ملامت نمى کنم خود را بر تقصیر در جنگ با شماها و اگر بازو وساعد مرابود اسیرم نمى کردند. شمر به ابن سعد، گفت : بکش او را اصلحَکَ اللّه ! گفت : تو او را آورده اى اگر مى خواهى تو بکش !پس شمر شمشیر خود را کشید براى کشتن او نافع گفت : به خدا سوگند! اگر تو از مسلمانان بودى عظیم بود بر تو که ملاقات کنى خدا را به خونهاى ما. فَالْحَمْدُللّه الَّذى جَعَلَ مَنا یا نا عَلى یَدَىْ شِرارِ خَلْقِهِ .
پس شمر او را شهید کرد.
مکشوف باد که در بعض کتب به جاى این بزرگوار، هلال بن نافع ذکر شده ، و مظنونم آن است که نافع از اوّل اسم سقط شده ، و سببش تکرار نافع بوده ، و این بزرگوار خیلى شجاع و با بصیرت و شریف و بزرگ مرتبه بوده ، و در سابق دانستى به دلالت طرماح از بیراهه به یارى حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام از کوفه بیرون آمد و در بین راه به آن حضرت ملحق شد با مُجَمّع بن عبداللّه و بعضى دیگر، و اسب نافع را که (کامل ) نام داشت کتل کرده بودند و همراه مى آوردند.
و طبرى نقل کرده که در کربلا وقتى که آب را بر روى سیّد الشّهداء علیه السّلام و اصحابش بستند تشنگى بر ایشان خیلى شدّت کرد حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام جناب عباس علیه السّلام را با سى سوار و بیست نفر پیاده با بیست مشک فرستاد تا آب بیاورند. نافع بن هلال عَلَم به دست گرفت و جلو افتاد، عمرو بن حجّاج که موکّل شریعه بود صدا زد کیستى ؟ فرمود: منم نافع بن هلال ! عمرو گفت : مرحبا به تو اى برادر براى چه آمدى ؟ گفت : آمدم براى آشامیدن از این آب که از ما منع کردید، گفت : بیاشام گوارا باد ترا! گفت : واللّه ! نمى آشامم قطره اى با آنکه مولایم حسین علیه السّلام و این جماعت از اصحابش تشنه اند، در این حال اصحاب پیدا شدند، عمرو بن حجّاج گفت : ممکن نیست که این جماعت آب بیاشامند، زیرا که ما را براى منع از آب در این جا گذاشتند. نافع پیادگان را گفت که اعتنا به ایشان نکنید و مشکها را پر کنید. عمرو بن حجّاج و اصحابش بر ایشان حمله آوردند، جناب ابوالفضل العباس و نافع بن هلال ایشان را متفرق کردند و آمدند نزد پیادگان و فرمودند: بروید ؛ پیوسته حمایت کرد از ایشان تا آبها را به خدمت امام حسین علیه السّلام رسانیدند.(192) و این نافع بن هلال همان است که در جمله کلمات خود به سیّد الشّهدا علیه السّلام عرض مى کند: وَ اِنّا على نیّا تِنا وَ بصائرِنا نُوالى مَنْ والاکَ وَ نُعادى مَنْ عاداکَ.

مقتل عبداللّه و عبدالرّحمن غِفاریان (رحمهما اللّه )

اصحاب امام حسین علیه السّلام چون دیدند که بسیارى از ایشان کشته شدند و توانائى ندارند که جلوگیرى دشمن کنند عبداللّه و عبد الّرحمن پسران عروه غِفارىّ که از شجاعان کوفه و اشراف آن بلده بودند خدمت امام حسین علیه السّلام آمدند وگفتند:

یااَباعَبْدِاللّهِ! عَلیْکَ السَّلامُ حازَنَا الْعَدُوُّ اِلَیْکَ...

  ادامه مطلب ...